وبلاگ شخصی سارا درهمی

نویسه‌های یک دانشجوی نمایش

Sara Derhami
جستجو

شادی

که شادی آن من باشد

11

کسی مرا نمی‌دید و کسی را نمی‌دیدم. درخت گردو مراقبم بود. آن بالا، تنه‌ی محکمش طناب را نگه داشته بود، اوج می‌گرفتم، صورتم در برگ‌ها غرق می‌شد. می‌خواندم. کمی بلندتر… بلندتر. استثنائا صدرا بانگ “فالش بود” سر نمی‌داد. دنیا زیر پایم بود و کلمه‌ها را مزمزه می‌کردم.