-
شبها، صبحها، دنیا، سارا
از وقتی که وبلاگنویسی را شروع کردم، ۱۳ سال میگذرد. این وسط همیشه وقفههای دو سه ماهه بوده اما باز برگشتهام، تا این غیبت کبرای آخر که رسید به یک سال. رفتم که یوتیوبر شوم و با حال بهتری برگردم. حالا در شش ماه اخیر بارها نشستهام و حتی هزاران کلمه نوشتهام، اما دستم به…
-
بازی تضادها، نقدی بر نمایشنامه «آرامسایشگاه» از بهمن فرسی
«آرامسایشگاه»، یک بازی در دو پرده، از موفقترین آثار بهمن فرسی به شمار میرود. در این نمایشنامه که غالبا در ژانر ابزورد طبقهبندی میشود، فرسی با استفاده از دوگانگی در ساختار روایی و شخصیتپردازی، موفق شده تا تصویری عمیق و واقعی از پوچیهای و پیچیدگیهای جهان معاصر ارائه دهد. نمایشنامه، منتقد تناقضهای جامعهی مدرن است…
-
نیافتن گزینهی صد درصد دلخواه در صبح جمعهی داغ تیر ماه
وقتی به عقب نگاه میکنید، بیشتر از کارهایی که کردهاید پشیمانید یا کارهای نکرده؟ هممم. از آن سوالها بود که فکر میکردم جوابش را میدانم. پشیمانی از مباحث مورد علاقهی سارای نوجوان بود. اما جواب به آن شفافیت که انتظارش را داشتم از آب در نیامد. در برابر هر مثالی که به ذهنم میرسید، نقطهی…
-
پیاده شدن
فصل امتحانات رو به اتمام بود. هر صبح که در بالکن را باز میکردم چمدانهای بیشتری غرغرکنان میرفتند به سوی تخت نرم و غذای مادر. من اما تصمیم داشتم تا میشود بمانم. من مانده بودم و هماتاقیام که جز صبح بخیر و شب بخیر صدایی ازش در نمیآمد. برنامه این بود که پروژههای آخر ترم…
-
شنیدن بانگ نردبان دورشونده
تا نصفه شب با مت حرف میزنیم و بعد خیلی صلحآمیز خداحافظی میکنم و میروم بخوابم. کاش چنین مکالمهای را نمیداشتیم. صبح که به سختی بیدار میشوم اتاق خالی است و آن بیرون برف میبارد. صبحانهنخورده می زنم بیرون برای جلسه ی انجمن علمی که همکلاسیام به زور در آن عضوم کرده است. در بالکن…
-
آخرین تکاپو
پس از اولین یلدای غمگین بیپدربزرگ، برگشتهام به تهران برای شروع اولین زمستان دانشجویی. صبح قشنگی است. در دانشگاه با موهای باز، دست در جیب پالتو دارم، قدم میزنم و زیر لب آواز میخوانم. هنوز نمیدانم چه زمستان پرپیچ و خمی پیش رو دارم. نمیدانم این بار بناست از دردی جسمی فریاد بکشم، نمیدانم که…
-
جوانگی
شبی که مهتاب و مریم، با تخمه و پرتقال و کتلت، نشستند جلویم و گفتند تعریف کن، احساس کردم پس از سالهای نوجوانیام که مثل پنجاه سالهها گذشت، حالا دارم جوانی میکنم. یا دست کم دوست داشتم اینطور احساس کنم. رفته بودم دیت، البته بعد از جواب منفی دادن. چون به نظرم بیمعنی میآمد که…
-
من را خواندن از نو
– خب نیگا، کلیت داستان طبق ساختار کلاسیک درامه، ولی آخه نمیشه که هر تیکهش هم مقدمه و اوج و فرود داشته باشه.– معلومه که داره! یه چیزی بهت بگم، تو اگه این ساختارو یاد نگیری تو زندگیت هم به مشکل برمیخوری.– زندگی؟– بله. همین الان که شما اومدین پیش من، پرسیدین روند امتحان چطوره،…
-
🎥ویدیو/ گنبد سپید: آخرین حکایت هفت پیکر
دو سال پیش چنین روزایی بود که ویدیوهای هفتپیکر رو شروع کردم. قرار بود صرفا در حد دستگرمی باشه و دو ماهه تموم بشه. نه توقع ویو بالا ازش داشتم، نه میخواستم زیاد روش وقت بذارم. ولی وارد کار که شدم خوشم اومد و به جایی رسید که گفتم چرا که نه؟ همهی توانم رو…
-
بازگشت دراماساز (شش: پلات تویست)
صبح دوشنبه، سیام آبان ۱۴۰۱ تار به دست نشستهام جلوی دپارتمان و بچهها را نگاه میکنم. نخیر. کوچکترین بند اتصالی با آنها ندارم. یاد چتهای هفتهی پیشم با نگار میافتم. قرار بود ویژگیهای مرد ایدهآلمان را بنویسیم. نخیر. هر چه فکر میکنم پسرهای هنر فرسنگها از من دورند. چند روز پیش نگار پیام داده بود…
-
آزمون کنکور عملی هنر از زبان دانشجوهای هنرهای زیبا
کنکور هنر امسال تغییرات بسیاری داشته که یکی از مهمترینهاش سه برابر شدن ضریب آزمون کنکور عملی هست. یعنی الان ضریبش شده ۱۲ که واقعا زیاده! در کل اکثر تغییراتی که دادن مسخره بوده ولی این یکی به نظر میتونه چیز مثبتی باشه. اما گام اول اینه که خوب بدونین باید خودتون رو برای چی…