وبلاگ شخصی سارا درهمی

نویسه‌های یک دانشجوی نمایش

Sara Derhami
جستجو

داشتم فکر می‌کردم

نیافتن گزینه‌ی صد درصد دلخواه در صبح جمعه‌ی داغ تیر ماه

2

وقتی به عقب نگاه می‌کنید، بیشتر از کارهایی که کرده‌اید پشیمانید یا کارهای نکرده؟ هممم. از آن سوال‌ها بود که فکر می‌کردم جوابش را می‌دانم. پشیمانی از مباحث مورد علاقه‌ی سارای نوجوان بود. اما جواب به آن شفافیت که انتظارش را داشتم از آب در نیامد. در برابر هر مثالی…

ویدیو:‌ چاره‌ی نشخوار ذهنی

4

چهارده هزار کلمه از آذر تا به حال در ذهنم می‌چرخد. زندگی طوری روی دور تند افتاده که هر چه جلو را نگاه می‌کنم مجالی برای نفس تازه کردن نمی‌یابم. ولی خب بد هم نیست. از ملال بهتر است. فلذا این هفته هم وبلاگ را با این ویدیو به روز…

ویدیو: نشخوار ذهنی

3

این اولین باره که یه پست از وبلاگ رو به ویدیویی از یوتوب فارسیم اختصاص می‌دم. ولی فعلا حرف دیگه‌ای ندارم.:) امیدوارم ماه آینده سبک‌تر باشه و بتونم نوشته‌های تکه‌پاره‌ی این سه چهار ماه رو به هم بچسبونم و بذارمشون. این ویدیو رو سه هفته‌ی پیش ضبط کردم و امیدوارم…

اتود پنجم داستان‌نویسی/ بر اساس فیلم مهر مادری

4

از اتودهای ترم پیش داستان‌نویسیاقتباسی شدیدا رها از یک سکانس فیلم مهر مادری:)* با صدای جیغ زن بود که رضا به خودش آمد. تازه فهمید دارد چه کار می‌کند. جوری افتاد پایین که نفهمید کجایش درد گرفت. پنجره کلا بخار گرفته بود. اصلا چیزی معلوم نبود. اما کی باور می‌کرد؟…

داستان کوتاه زن خوابیده

8

سلام. استاد داستان‌نویسی دو بر خلاف داستان‌نویسی یک هر هفته ازمان یک داستان نمی‌خواهد. از اول گفت که حداقل نمره‌اش پانزده است و اگر کسی سر کلاس برایش آب بیاورد بیست می‌شود. فعلا اهرم فشارش را رودربایستی قرار داده است. تا اینجا که بد جواب نداده. الان که دارم می‌نویسم…

اتود دوم داستان‌نویسی «آنقدر قابل اعتماد است که می‌شود از ته کوچه‌ای تنگ و تاریک به سمتش دوید.»

8

سنگین‌تر می‌شد. ته حلقم می‌سوخت. صدایم در نمی‌آمد. سرفه‌ها را قطره‌قطره از چشم‌هایم بیرون می‌ریختم. با هر دم و بازدم لرزانم، انواع اودکلن، عرق و سیگار را مزمزه می‌کردم. نمی‌فهمیدم دست‌ من است که می‌لرزد یا رویا. خوشحال بودم که صدای قار و قور شکمم در آن موقعیت تراژیک شنیده نمی‌شود.

جادو در مهتاب: آیا جادوی وودی آلن رو به خاموشی‌ست؟

8

جادو در مهتاب، داستان یک شعبده‌باز بزرگ است، مردی شدیدا عقل‌گرا و متریالیست، در مقابل دختری ذهن‌خوان، جادوگر، یا فریبکار؟ هر چیز که اسمش را بگذارید. دختر با وجود آن همه معنوی بودنش، مدام دارد چیزی می‌خورد و از کنایه‌های استنلی در این مورد اصلا ناراحت نمی‌شود. بامزه است نه؟ اما حیف که وقتی نداریم.

‌اتود ششم داستان نویسی: «خواب دیدم اگر من بمیرم، انسان تمام می‌شود.»

4

مرده بودم. ولی بودم. همه را می‌دیدم. شوهرم که متفکرانه به گورکن می‌نگریست، بچه‌هایم که حوصله‌شان سر رفته بود. و مادرم که پشت سر آن‌ها در گوش کسی زمزمه می‌کرد. صدایش به وضوح در فضا پیچیده بود: «آشپزخونه رو شسته بود، لباس‌هاش رو درآورده بود، پهن کرده بود، همه چیز…

سر میز مذاکره با نوزاد بدقلق (2)

8

همونطور که داشتم شقیقه‌مو با قلموی تمیز می‌خاروندم، و احساس می‌کردم که دارم افکارمو هم میزنم، سفر کردم و رسیدم به یه جاهای خیلی تازه. و این نقطه‌ای که بهش رسیدم، شروع یک پروسه‌ای بود در باب کمک کردن به خویشتن خویش. برو که رفتیم.

اتود اول داستان‌نویسی/ لُنگ

20

این ترم هفت تا داستان نوشتم که استاد با همه‌ی مدرن نگاه کردنش، نتوانست بیشتر از یکی دو تایش را داستان حساب کند. غم‌انگیزتر از این که از هفت تا درس تخصصی فقط چهار تا برداشته‌ام و باز دارم زیر بار امتحان‌ها می‌چلوسم، این است که هیچ اثر جاودانی هم…