سایت شخصی سارا درهمی

نویسه‌های یک دانشجوی نمایش

Sara Derhami

قصه‌های زندگی

بازگشت دراماساز (سه: بازیابی)

6

این روزها متوجه واقعیت عجیبی شده‌ام که هر وقت بیشتر در معرض هنر و ادبیات قرار می‌گیرم میلم به ارتباط به آدم‌ها کم‌تر می‌شود و برعکس. وقتی زیاد با آدم‌ها حرف می‌زنم نوشتن دیگر برایم جذابیت ندارد. این مطالب را همچنان تحت عنوان قبلی می‌نویسم، چون کمابییش پیوسته است. این…

کلاس‌نویسی: از دغدغه تا دیالوگ

12

_ دغدغه‌ی محسن را پرسیدم و اضافه کردم.:)
دفترهامان را آماده روی میز گذاشته‌ایم، منتظر تمرین اول، منتظر منعم، استاد خل و چل باسوادمان هستیم تا طولانی‌ترین کلاس هفته را طوری برایمان برگزار کند که نفهمیم از کجا خورده‌ایم. کارگاه نمایشنامه‌نویسی دو ـ با این که باید دومی باشدـ اولین کارگاهی است که واقعا کارگاه است.

مروری بر فصل اول قرن

35

چند سالی است که هدف‌گذاری نمی‌کنم. چقدر راضی‌ام. هنوز هم نمی‌فهمم وقتی ماشین زمان نداریم چطور می‌توانیم آینده را بدون توجه به اتفاقات بیرونی پیش‌بینی کنیم و برایش نقشه بریزیم. البته می‌فهمم که نقشه‌ها باید باشند تا آدم بفهمد با خودش چندچند است. اما باید حسابی نوشتن آن هدف‌ها را…

لذت فهمیدن با عرفان یا اکسپرسیونیسم را چگونه ترجمه کنیم؟

23

پیش‌نوشت: عکس مربوط به کلاس تحلیل نمایشنامه‌ی عصر است. دو طرف تخته زن‌زندگی‌آزادی نوشته بودند و استاد نمی‌خواست آن‌ها را پاک کند. سعی کرد حرف‌هایش را همان وسط جا دهد.:) پیش از کلاس، جدال با خود دو تا فیلم و یک نمایشنامه داده بود که ببینیم و بخوانیم. بنا بود…

بازگشت دراماساز (دو: افراد)

8

این‌ها که می‌نویسم مربوط به سه هفته‌ی پیش است. هفته‌ی اخیر بعد از شنبه بسیار بی‌اتفاق بود. البته اگر شلوغ شدن دانشگاه و درگیری لات‌ها با دانشجوها و گرفتن چند نفر و خودکشی دو سه نفر را خبر حساب نکنیم. سارا (دوستم، نه خودم.:) خیلی وقت است که دانشگاه نمی‌آید….

بازگشت دراماساز (یک: مزمزه کردن هوای جدید)

15

جمعه‌ی دو هفته‌ی پیش برگشتم تهران. چه دو هفته‌ای بود! از لحظه‌ای که سرم را روی بالش خوابگاهم گذاشتم و اشک بدمزه‌ای از صورتم روی بالش چکید تا الان، آنقدر احساسات مختلف از من گذشت که نمی‌دانستم کدام را بنویسم. می‌دانی چطور خودم را می‌بینم؟ در خیالم در دشتی ایستاده‌ام…

اعترافاتی از پشت پشت جبهه

22

می‌نویسم چون هر چه بیشتر می‌گذرد، کسی درونم بلندتر داد می‌زند: سکوت هم یک صداست، حرف نزدن هم نوعی حرف است. کار بی‌هزینه نمی‌شود کرد دختر جان. این نوشته هیچ چیزی به شما اضافه نمی‌کند. اگر وقتی برای تلف کردن یا دل و دماغی برای شنیدن غم‌نامه‌ای دیگر_این بار با…

مشاهدات یک مشاهده‌گر

4

ببخشید. ببخشید. از خودم شرمنده‌ام. در چهار روز گذشته این چهارمین بار است که می‌نشینم بنویسم، دو سه هزار کلمه می‌نویسم و بعد از شدت پراکندگی حرف‌ها نفسم بند می‌آید. می‌بینم حال تمام کردنش را ندارم، از نو شروع می‌کنم و باز همان آش و همان کاسه. فقط چون دوشنبه…

فلسفه‌ی تنهایی، استفراغ یاسمن و چیز سوم

10

جمع کردن استفراغ یاسمن، از ماندگارترین لحظات دبستانم بود. یاسمن دوست صمیمی‌ام بود که هیچ وقت چندان به عنوان دوست قبولش نداشتم. ولی خب با هم زیاد حرف می‌زدیم، واقعا نمی‌دانم در چه مورد. هر وقت به معلم قول می‌دادیم که سر کلاس جیکمان در نیاید و اجازه می‌یافتیم که…

🎥ویدیو: موزه‌ی آب و پشت صحنه‌ی مکتوب

21

این نوشته را نمی‌خوانم چون برایم سخت است. می‌نویسم که ثبت شود و بنا نیست برای شما حاوی لذت زیباشناسانه باشد. می‌خواهم درباره‌ی ضبط ویدیوی موزه‌ی آب بنویسم. در این ویدیو که به سفارش شرکت آب منطقه‌ای وابسته به سازمان یونسکو ساخته شده، من موزه‌ی آب را که از جاذبه‌های…

از جنگل غرقابی تا خاک سرخابی، سفرنامه‌ی قشم

7

از سفر قشم و تبریز که در سال‌های 97 و 98 رفتم خیلی گفتنی داشتم. شاید باورتان نشود ولی این دو عزیز پس از سه‌چهار سال هنوز بی‌خیال نشده‌اند و هنوز گاهی که دارم فکر می‌کنم چه در وبلاگ بنویسم، یکی‌شان می‌گوید: من. من. مرا بنویس!