دسته: سارانویس
-
مشاهدات یک مشاهدهگر
ببخشید. ببخشید. از خودم شرمندهام. در چهار روز گذشته این چهارمین بار است که مینشینم بنویسم، دو سه هزار کلمه مینویسم و بعد از شدت پراکندگی حرفها نفسم بند میآید. میبینم حال تمام کردنش را ندارم، از نو شروع میکنم و باز همان آش و همان کاسه. فقط چون دوشنبه است و هفتهی پیش هم…
-
هیچینمیدونمترین حالت ممکن یا تصاویر فضایی با شما چه میکنند؟
تابستونه دیگه. بیشتر وقتم به فکر کردن میگذره. ولی هاها! از هفتهی دیگه براتون دراماها خواهم داشت. خود این جمله چقدر عجیبه. این که وسط راکدترین روزهات لمیده باشی و مطمئن باشی روزهای آیندهت پر از خنده و گریه و سرخوشی و کلافگی خواهد بود. دارم فکر میکنم که من همیشه میگم آدم دلتنگشوندهای نیستم.…
-
فلسفهی تنهایی، استفراغ یاسمن و چیز سوم
جمع کردن استفراغ یاسمن، از ماندگارترین لحظات دبستانم بود. یاسمن دوست صمیمیام بود که هیچ وقت چندان به عنوان دوست قبولش نداشتم. ولی خب با هم زیاد حرف میزدیم، واقعا نمیدانم در چه مورد. هر وقت به معلم قول میدادیم که سر کلاس جیکمان در نیاید و اجازه مییافتیم که کنار هم بنشینیم، به یک…
-
🎥ویدیو: موزهی آب و پشت صحنهی مکتوب
این نوشته را نمیخوانم چون برایم سخت است. مینویسم که ثبت شود و بنا نیست برای شما حاوی لذت زیباشناسانه باشد. میخواهم دربارهی ضبط ویدیوی موزهی آب بنویسم. در این ویدیو که به سفارش شرکت آب منطقهای وابسته به سازمان یونسکو ساخته شده، من موزهی آب را که از جاذبههای گردشگری یزد است به شما…
-
پنجره: اولین نمایشنامهام (2)
آیدا: این چه گهی بود تو خوردی؟ رها: نمیدونم. غزل: الان اخراجت میکنن؟ رها: نمیدونم. غزل: حالا کجا داری میری؟ رها: نمیدونم. غزل: میگم… نکنه پریناز واقعا؟ آیدا: …نمیدونم.
-
پنجره: اولین نمایشنامهام (1)
رها: واقعا فکر میکنی آدم خوشحالیه؟ غزل: نه گلم، من و تو خوشحالیم! رها: از تو داغونه، غزل. غزل: آخ ولی از رو خیلی سکسیه نه؟ آیدا: وای آره از رو خیلی سکسیه. رها: شما هم که… مگه به مو سرخ کردنه؟ غزل: نه اصلا. فقط که مو نیست. کلا خوشگله. رفتاراشم جذابه حتی. اصن……
-
از جنگل غرقابی تا خاک سرخابی، سفرنامهی قشم
از سفر قشم و تبریز که در سالهای 97 و 98 رفتم خیلی گفتنی داشتم. شاید باورتان نشود ولی این دو عزیز پس از سهچهار سال هنوز بیخیال نشدهاند و هنوز گاهی که دارم فکر میکنم چه در وبلاگ بنویسم، یکیشان میگوید: من. من. مرا بنویس!
-
اتود پنجم داستاننویسی/ بر اساس فیلم مهر مادری
از اتودهای ترم پیش داستاننویسیاقتباسی شدیدا رها از یک سکانس فیلم مهر مادری:)* با صدای جیغ زن بود که رضا به خودش آمد. تازه فهمید دارد چه کار میکند. جوری افتاد پایین که نفهمید کجایش درد گرفت. پنجره کلا بخار گرفته بود. اصلا چیزی معلوم نبود. اما کی باور میکرد؟ وقتی بالاخره خودش را بلند…
-
روزهای کشدار و عریضهی خالی
فعلا تنها وظیفهام این است که بنویسم.
-
رمان من در باب یک دعوای نیمساعته (2)
از پشت سر اصلا شبیه خودم نبودم. احساس میکردم حرکاتم رفته روی اسلو موشن. باید جیغ میزدم. باید خودم را «تجربه» میکردم. چند وقت بود جیغ نزده بودم؟ سعید میگفت صدایش بمتر از این است که بتواند جیغ بزند. «هندزفری تو گوش. لباسا رو پرده نباشه.» یعنی چی خب؟ یعنی همین که شنیدی. مریم اگه…
-
رمان من در باب یک دعوای نیم ساعته (1)
دیشب دوباره دعوا شد. بدترین دعوای قرن. تخم نبرد را هم بله، بندهی حقیر کاشتم. اینها را مینویسم اول برای آن که نوشته باشم. چون آن نفر دیگر اگرچه ادبیات نمایشی میخواند اما آنقدرها اهل خواندن و نوشتن نیست و از این روی من ابزاری دارم که او ندارد. هاه. یک امتیاز. دوم برای این…