دسته: سفرنامه
-
از جنگل غرقابی تا خاک سرخابی، سفرنامهی قشم
از سفر قشم و تبریز که در سالهای 97 و 98 رفتم خیلی گفتنی داشتم. شاید باورتان نشود ولی این دو عزیز پس از سهچهار سال هنوز بیخیال نشدهاند و هنوز گاهی که دارم فکر میکنم چه در وبلاگ بنویسم، یکیشان میگوید: من. من. مرا بنویس!
-
و بالاخره تهران مخوف
پشت شیشه، آسمانخراشها، بیلبوردهای غولآسا و اتوبوسهای آکاردئونی از کنارم میگذشتند. پس ذهنم کلمات رژه میرفتند. تهران مخوف…
-
روی خوش این شهر
اول که دیدم دو نفرشان یک جفت دوقلوی کوچولو هستند، خوشحال شدم. اما وقتی خواستیم بخوابیم و یکی در میان شروع کردند به جیغ زدن، فهمیدم که بیش از حجم باید به چگالی توجه کنم.
-
این قسمت: تهران مهربان
وقتی دقیقهی نود بلیت پیدا شد، نمیدانستم خوشحالم یا نه. دیدن بچهها برای دومین بار، آن هم بعد از ماجراهای هفتهی پیش. هفتهی پیش با استاد ادبیات کلاسیک اروپا قدری تعارض پیش آمده بود. آخرش به جایی رسید که او روش خودش را ادامه داد و فقط آن وسط من سبک شدم. البته قدری از…
-
و رخ نمود تهران
حالا مگر دانشگاهها حضوری شده؟ الهی آن دهانهای بیخاصیتشان با وزوزوترین مگسها پر شود، نع. قصه این بود که استاد ادبیات نمایشی در شرق تصمیم گرفته بود کارگاهی برگزار کند برای یک سری کار “واقعی”.
-
واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)
(حدس بزنید عکس را از کجا آوردهام:) ادامهی قسمت دوم : – فرمتون کدومه؟– همونه دیگه. مگه چند تا فرم داریم؟– خب اینجا که ما چیزی نمیبینیم.– دست شماست دیگه. نیست؟! مثل خلها بلند شدم و چند لحظه همینطوری نگاهشان کردم. گفتند شاید دست داورهای ادبیات ماندهباشد. خودم امیدوار بودم در باجه رفع نقص باشد.…
-
واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (2)
من آمدم.– سلاماز این جا به بعد کمی غیرعادی شدم. شبیه تصورهایی که آدم پیش خودش میکند. گامهای خیلی استوار و صدای شدیدا رسا و لبخندهای مکش مرگ ما. فقط قلبم بود که دوباره جو فضای جدید گرفتهبودش و داشت هی در جای خودش معلق میزد. کاغذها را تحویل دادم و نشستم. طبق معمول اسم…
-
واپسین نبرد: کنکورِ چشم تو چشم (1)
چهارشنبهی هفتهی پیش بود که از کلاس بازیگری آمدم به خانه و پیش خودم فکر کردم که باید یک پست دربارهی این یک جلسه در این کلاس بازیگری بنویسم و یک پست هم دربارهی آن یک جلسه در آن کلاس بازیگری بنویسم؛ چون واقعا هر دو تجربههایی جالب و نوشتنانه بود. اما حیف، اولی که…