برچسب: داستان
-
اتود پنجم داستاننویسی/ بر اساس فیلم مهر مادری
از اتودهای ترم پیش داستاننویسیاقتباسی شدیدا رها از یک سکانس فیلم مهر مادری:)* با صدای جیغ زن بود که رضا به خودش آمد. تازه فهمید دارد چه کار میکند. جوری افتاد پایین که نفهمید کجایش درد گرفت. پنجره کلا بخار گرفته بود. اصلا چیزی معلوم نبود. اما کی باور میکرد؟ وقتی بالاخره خودش را بلند…
-
اتود دوم داستاننویسی «آنقدر قابل اعتماد است که میشود از ته کوچهای تنگ و تاریک به سمتش دوید.»
سنگینتر میشد. ته حلقم میسوخت. صدایم در نمیآمد. سرفهها را قطرهقطره از چشمهایم بیرون میریختم. با هر دم و بازدم لرزانم، انواع اودکلن، عرق و سیگار را مزمزه میکردم. نمیفهمیدم دست من است که میلرزد یا رویا. خوشحال بودم که صدای قار و قور شکمم در آن موقعیت تراژیک شنیده نمیشود.
-
اتود ششم داستان نویسی: «خواب دیدم اگر من بمیرم، انسان تمام میشود.»
مرده بودم. ولی بودم. همه را میدیدم. شوهرم که متفکرانه به گورکن مینگریست، بچههایم که حوصلهشان سر رفته بود. و مادرم که پشت سر آنها در گوش کسی زمزمه میکرد. صدایش به وضوح در فضا پیچیده بود: «آشپزخونه رو شسته بود، لباسهاش رو درآورده بود، پهن کرده بود، همه چیز رو تمیز کرد و رفت…»…
-
اتود آخر داستاننویسی/ «که حال و هوای زندگی شما را به آیندگان نشان دهد»
هنوز زندگیام را شروع نکردهام. شاید باید با همین جمله شروع کنم؟ نه. از نوشتنش وحشت دارم. باور میکنید؟ دارم پیر میشوم!
-
اتود اول داستاننویسی/ لُنگ
این ترم هفت تا داستان نوشتم که استاد با همهی مدرن نگاه کردنش، نتوانست بیشتر از یکی دو تایش را داستان حساب کند. غمانگیزتر از این که از هفت تا درس تخصصی فقط چهار تا برداشتهام و باز دارم زیر بار امتحانها میچلوسم، این است که هیچ اثر جاودانی هم خلق نکردم که آبرویم را…
-
داستان کوتاه چشمها
چشمم دارد راه میرود. در واقع ایستادهاست. ولی نمیدانم چرا وقتی چشم یک جا قفل میکند، میگویند دارد راه میرود. شاید راه رفتنش با بقیه فرق دارد. در یک بعد دیگر حرکت میکند. مثلا مراقبت از دیگر اعضا خستهاش میکند، یکهو کلاه نظارتش را زمین میگذارد، باوقار و طمانینه شروع میکند به گشت و گذار.…