سارای خسته، گیجول، سردرگم و پراز فکر و خیال، از محوطهی گنبد سرخ و سبز به شما سلام میکند!
مدتهاست دلم میخواهد یکی از آن مطلبهای طولانی بنویسم. از آنها که چهار پنج روز درگیرم میکرد و آخرش احساس میکردم ته موضوع را در آوردهام. افکار شبهفلسفی که روزها در خواب و بیداری رهایم نمیکرد تا وقتی که ثبتش کنم.
حالا ولی اینطور نوشتن برایم شکل رویا شده است. تلاشم را میکنم، مطلب را مینویسم، طبق معمول هر چه در ذهن دارم روی کاغذ میآورم. هر چه سر زبانم میآید و بیطاقتم میکند، هرچقدر هم بیربط. اما بعد، وقتی میرسد به آنجا که باید نخ بیندازی بین مهرهها، اضافهها را بیرحمانه دور بریزی و به ترتیب و با حوصله… آه! ولش کن. اصلا کار دارم.
خوب که نگاه میکنم، هر چه در این مدت به کارهایم اضافه کردهام، از چیزی کم نکردهام. گویا در ناخوداگاه خودم را ابرانسانی چیزی تصور میکنم. خلاصه که نمیتوانم درست و حسابی بنویسم و واقعا دلم تنگ شده برای از صمیم جان نوشتن. امروز هم با کلهای پر از نقد و تحلیلهای تکهپاره این صفحه را باز کردهام و میدانم که حوصله ندارم. بیخیال فرصت را مغتنم میشمارم و شما را از جدیدترین فعالیتهای هنریادبی خود آگاه میسازم!
چنان که میدانید داشتیم هفت شب هفت پیکر را مرور میکردیم. تا اینجا رنگهای سیاه و زرد را خواندیم و رسیدیم به روز دوشنبه.
نشستن بهرام در گنبد سبز در روز دوشنبه
قصهی گنبد سبز هفت پیکر، قصهی عشقی ممنوعه است و همان نیکی کردن و در دجله انداختن. ماجرا اینطور شروع میشود.
پیام قصه همین چند بیت زیباست:
تو بدان غرقهای و من رستم____ که تو شاکر نئی و من هستم
تو که دام بهائمش خواندی ____ چون بهائم به دام درماندی
من به نیکی بدو گمان بردم____نیک من نیک بود و جان بردم
و نشستن بهرام در گنبد سرخ در روز سهشنبه
سهشنبه روز بهرام است، روز سرخ، روز عاشق شدن و در راه عشق جان دادن.
قصه با یک شاهزاده خانم لوس شروع میشود که خیلی در انتخاب خواستگار حساس است.:) اینجانب تا اینجا گنبد سرخ را خیلی دوست داشتم. به خصوص تمثیل شیر و شکر و مروارید.
ادامهی داستان را اینجا ببینید:
چند تا حرف:
اگر ویدیوها را تا به حال ندیدهاید، با روشن کردن فیلترشکن، میتوانید وارد یوتیوب شوید و آنها را تماشا کنید.:) بعضیها در اینستاگرام هنوز میپرسند چرا قصه نصفه بود!
اگر از ویدیوها خوشتان آمد، میتوانید در کانال سابسکرایب کنید.
اگر خیلی خوشتان آمد، کامنت بگذارید! گویا یوتیوب خیلی کامنت دوست دارد.
اگر خواستید کامنت بگذارید، لزوما نباید گل و بلبل باشد. با آغوش باز پذیرای نظرات منفی شما هستیم. (البته پشت سرتان ممکن است شکلکی هم درآوریم.)
*
هفتهی آینده دوباره از این بهرام به اون بهرام سوییچ کرده، با ادامهی بیضاییشیفتگی این روزها خدمت میرسم.
عزت زیاد.
این نشون میده که بعضی از ما ها (که منم تو گروهتونم) وقتی که نمینویسیم، فکر میکنیم واقعا یچیزی کمه. حتی الان پروژه کارشناسیم رو درستحسابی انجام نمیدم، ولی همچنان مینویسم. موفق و باانگیزه باشی همیشه سارا جان.
آره واقعا همینطوره.
چه خوب که وبلاگ زدی! امیدوارم هر جوری شده نگهش داری… سالیان سال به خوبی و خوشی ایشالا.😃
ولکن گنبد سبز آرامش بیشتری داشت. یک عاشقانه ی آرام….
گنبد قرمز من رو تماما یاد جومونگ مینداخت….کشتار در معبد….چخبره آخه؟!
پ.ن: فعل رستن (اونجا که میگه تو بدان غرقه ای و من رستم) بسیار قشنگه…رستن تو این دنیا کار عارف ها و شاعر هاست….
اوهوم. دوشنبه نشست تا عشقش سبز بشه، سهشنبه خین و خین ریزی راه افتاد. به نظر من قشنگیش به همین تنوعشه.
آره حس خوبی داره.:)