دسته: سارانویس
-
بازگشت دراماساز (پنج: بیش از سنتور)
پیشنوشت: گاهی فکر میکنم واقعا بد است که همیشه نوشتههای وبلاگم را نسبت به رابطهام با آدمها در اولویت قرار میدهم، ولی خب هر چه فکر میکنم قرار نیست اولویتهایم را عوض کنم.:) اگر بناست احساس واقعیام را به آدمها پنهان نگهدارم ترجیح میدهم از دستشان بدهم. تلخ اما واقعی! * در نوارخانه تنها نشستهام…
-
بازگشت دراماساز (چهار: دیالوگ و دیگر هیچ)
پیشنوشت: مجددا تاکید میکنم، این نوشتهها انسجام دلخواه مرا ندارند. عکسهایی هم هست که میتواند لابلای این سطور قرار بگیرد که شاید چند هفته بعد قرار بگیرد. اما در حال حاضر مجموعهی پیچیدهای از دلایل هست که وادارم میکند قصههای تکهپارهی شش ماه دوم سال گذشته را که سال مهمی بود، به سرعت به هم…
-
بازگشت دراماساز (سه: بازیابی)
این روزها متوجه واقعیت عجیبی شدهام که هر وقت بیشتر در معرض هنر و ادبیات قرار میگیرم میلم به ارتباط به آدمها کمتر میشود و برعکس. وقتی زیاد با آدمها حرف میزنم نوشتن دیگر برایم جذابیت ندارد. این مطالب را همچنان تحت عنوان قبلی مینویسم، چون کمابییش پیوسته است. این مطالب بر خلاف نوشتههای یکی…
-
مروری بر فصل اول قرن
چند سالی است که هدفگذاری نمیکنم. چقدر راضیام. هنوز هم نمیفهمم وقتی ماشین زمان نداریم چطور میتوانیم آینده را بدون توجه به اتفاقات بیرونی پیشبینی کنیم و برایش نقشه بریزیم. البته میفهمم که نقشهها باید باشند تا آدم بفهمد با خودش چندچند است. اما باید حسابی نوشتن آن هدفها را بلد باشی که آخرش سرخورده…
-
ویدیو: چارهی نشخوار ذهنی
چهارده هزار کلمه از آذر تا به حال در ذهنم میچرخد. زندگی طوری روی دور تند افتاده که هر چه جلو را نگاه میکنم مجالی برای نفس تازه کردن نمییابم. ولی خب بد هم نیست. از ملال بهتر است. فلذا این هفته هم وبلاگ را با این ویدیو به روز نگه میدارم. تا برسیم به…
-
ویدیو: نشخوار ذهنی
این اولین باره که یه پست از وبلاگ رو به ویدیویی از یوتوب فارسیم اختصاص میدم. ولی فعلا حرف دیگهای ندارم.:) امیدوارم ماه آینده سبکتر باشه و بتونم نوشتههای تکهپارهی این سه چهار ماه رو به هم بچسبونم و بذارمشون. این ویدیو رو سه هفتهی پیش ضبط کردم و امیدوارم حرف خوبی توش داشته باشه.…
-
بازگشت دراماساز (دو: افراد)
اینها که مینویسم مربوط به سه هفتهی پیش است. هفتهی اخیر بعد از شنبه بسیار بیاتفاق بود. البته اگر شلوغ شدن دانشگاه و درگیری لاتها با دانشجوها و گرفتن چند نفر و خودکشی دو سه نفر را خبر حساب نکنیم. سارا (دوستم، نه خودم.:) خیلی وقت است که دانشگاه نمیآید. نوارخانه که تعطیل شد، نگار…
-
بازگشت دراماساز (یک: مزمزه کردن هوای جدید)
جمعهی دو هفتهی پیش برگشتم تهران. چه دو هفتهای بود! از لحظهای که سرم را روی بالش خوابگاهم گذاشتم و اشک بدمزهای از صورتم روی بالش چکید تا الان، آنقدر احساسات مختلف از من گذشت که نمیدانستم کدام را بنویسم. میدانی چطور خودم را میبینم؟ در خیالم در دشتی ایستادهام روبروی بادهای جوگیر. کلاه و…
-
از سنگینی
هاها! از هفتهی دیگه براتون دراماها خواهم داشت. خود این جمله چقدر عجیبه. این که وسط راکدترین روزهات لمیده باشی و مطمئن باشی روزهای آیندهت پر از خنده و گریه و سرخوشی و کلافگی خواهد بود. این نوشته را میخوانم و خندهی تلخی روی لبم مینشیند. بیراه نگفته بودی سارا جان. پشت آن کوه بلند،…