دسته: قصه‌های زندگی

  • رمان من در باب یک دعوای نیم ساعته (1)

    رمان من در باب یک دعوای نیم ساعته (1)

    دیشب دوباره دعوا شد. بدترین دعوای قرن. تخم نبرد را هم بله، بنده‌ی حقیر کاشتم. این‌ها را می‌نویسم اول برای آن که نوشته باشم. چون آن نفر دیگر اگرچه ادبیات نمایشی می‌خواند اما آنقدرها اهل خواندن و نوشتن نیست و از این روی من ابزاری دارم که او ندارد. هاه. یک امتیاز. دوم برای این…

  • دراماهای جوجه‌دانشجویی

    دراماهای جوجه‌دانشجویی

    عصر چهارشنبه. کلاس شکسپیر تازه تمام شده است. آخر هفته شروع شد، باید خوشحال باشم. کلاس را دوست داشتم و با این حال خسته‌ام. دارم فکر می‌کنم که وقتی مدرسه با تمام چیزهای نکبتش تمام شد، یک چیز خوب را هم با خودش برد و آن حظ تعطیلی آخر هفته بود. چرا احساس رهایی نمی‌کنم؟…

  • خطرات ازدواج جمعی یا آیا در خوابگاه می‌شود خوابید؟

    خطرات ازدواج جمعی یا آیا در خوابگاه می‌شود خوابید؟

    *خطر ایجاد احساس چندش در مواجهه با یک جوان خودشیفته‌ی خودبرتربین. ایت ایز وات ایت ایز. این دفعه‌ی سوم یا چهارم است که می‌خواهم درباره‌ی دانشگاه واقعی و به خصوص خوابگاه بنویسم. تا به حال سه چهار هزار کلمه نوشته‌ام. هر بار از یک زاویه نوشتم هر بار صد تا خط قرمز و زرد و…

  • و بالاخره تهران مخوف

    و بالاخره تهران مخوف

    پشت شیشه، آسمان‌خراش‌ها، بیلبوردهای غول‌آسا و اتوبوس‌های آکاردئونی از کنارم می‌گذشتند. پس ذهنم کلمات رژه می‌رفتند. تهران مخوف…

  • روی خوش این شهر

    روی خوش این شهر

    اول که دیدم دو نفرشان یک جفت دوقلوی کوچولو هستند، خوشحال شدم. اما وقتی خواستیم بخوابیم و یکی در میان شروع کردند به جیغ زدن، فهمیدم که بیش از حجم باید به چگالی توجه کنم.

  • این قسمت: تهران مهربان

    این قسمت: تهران مهربان

    وقتی دقیقه‌ی نود بلیت پیدا شد، نمی‌دانستم خوشحالم یا نه. دیدن بچه‌ها برای دومین بار، آن هم بعد از ماجراهای هفته‌ی پیش. هفته‌ی پیش با استاد ادبیات کلاسیک اروپا قدری تعارض پیش آمده بود. آخرش به جایی رسید که او روش خودش را ادامه داد و فقط آن وسط من سبک شدم. البته قدری از…

  • و رخ نمود تهران

    و رخ نمود تهران

    حالا مگر دانشگاه‌ها حضوری شده؟ الهی آن دهان‌های بی‌خاصیتشان با وزوزوترین مگس‌ها پر شود، نع. قصه این بود که استاد ادبیات نمایشی در شرق تصمیم گرفته بود کارگاهی برگزار کند برای یک سری کار “واقعی”.

  • قصه‌گوها و قصه‌شوها

    قصه‌گوها و قصه‌شوها

    حتی آن‌ها که سنگینی نگاه تحقیرآمیز نویسنده را روی گردنشان احساس می‌کنی، (زن خانه‌دار ساده‌دل، جاهل عربده‌کش، کارمند اتوکشیده با زندگی یکنواختش) هزار تا لایه دارند.

  • 🎥ویدیو: قصه‌ی بیژن و منیژه + پیغامی برای شش نفر و نیم

    🎥ویدیو: قصه‌ی بیژن و منیژه + پیغامی برای شش نفر و نیم

    همینجور قلب و بوس و ستاره بود که براش هوا می‌کردن. بعد داستان آثار ادبی مهم رو تعریف می‌کرد و خیلی راحت می‌گفت شما تنها وظیفه‌تون اینه که «گوش کنین». هی نقاشی نشونمون می‌داد و قصه تعریف می‌کرد با اون صداش. بسه دیگه زن. کم دلبری کن.

  • 🎥ویدیو: روز جهانی دوچرخه سواری تو بافت قدیم یزد🚲

    🎥ویدیو: روز جهانی دوچرخه سواری تو بافت قدیم یزد🚲

    ماه‌ها بود به دوچرخه سواری تو بافت قدیم فکر می‌کردم. می‌خواستم یه ویدیو ازش بسازم و بگم که هی مردم! ما زنان ایرانی اینجا خیلی آزادیم، در حدی که می‌تونیم دوچرخه سواری کنیم.:) یکشنبه شب بود که تو استوری‌های آقای درویش فهمیدم روز جهانی دوچرخه سواری، جمعه‌ی همین هفته‌س. اعصابم خورد شد. اصلا چرا من…

  • واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)

    واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)

    (حدس بزنید عکس را از کجا آورده‌ام:) ادامه‌ی قسمت دوم : – فرمتون کدومه؟– همونه دیگه. مگه چند تا فرم داریم؟– خب اینجا که ما چیزی نمی‌بینیم.– دست شماست دیگه. نیست؟! مثل خل‌ها بلند شدم و چند لحظه همینطوری نگاهشان کردم. گفتند شاید دست داورهای ادبیات مانده‌باشد. خودم امیدوار بودم در باجه رفع نقص باشد.…