سایت شخصی سارا درهمی

نویسه‌های یک دانشجوی نمایش

Sara Derhami

دانشگاه

پیاده شدن

10

فصل امتحانات رو به اتمام بود. هر صبح که در بالکن را باز می‌کردم چمدان‌های بیشتری غرغرکنان می‌رفتند به سوی تخت نرم و غذای مادر. من اما تصمیم داشتم تا می‌شود بمانم. من مانده بودم و هم‌اتاقی‌ام که جز صبح بخیر و شب بخیر صدایی ازش در نمی‌آمد. برنامه‌ این…

شنیدن بانگ نردبان دورشونده

6

تا نصفه شب با مت حرف می‌زنیم و بعد خیلی صلح‌آمیز خداحافظی می‌کنم و می‌روم بخوابم. کاش چنین مکالمه‌ای را نمی‌داشتیم. صبح که به سختی بیدار می‌شوم اتاق خالی است و آن بیرون برف می‌بارد. صبحانه‌نخورده می زنم بیرون برای جلسه ی انجمن علمی که همکلاسی‌ام به زور در آن…

بازگشت دراماساز (پنج: بیش از سنتور)

4

پیش‌نوشت: گاهی فکر می‌کنم واقعا بد است که همیشه نوشته‌های وبلاگم را نسبت به رابطه‌ام با آدم‌ها در اولویت قرار می‌دهم، ولی خب هر چه فکر می‌کنم قرار نیست اولویت‌هایم را عوض کنم.:) اگر بناست احساس واقعی‌ام را به آدم‌ها پنهان نگه‌دارم ترجیح می‌دهم از دستشان بدهم. تلخ اما واقعی!…

بازگشت دراماساز (چهار: دیالوگ و دیگر هیچ)

19

پیش‌نوشت: مجددا تاکید می‌کنم، این نوشته‌ها انسجام دلخواه مرا ندارند. عکس‌هایی هم هست که می‌تواند لابلای این سطور قرار بگیرد که شاید چند هفته بعد قرار بگیرد. اما در حال حاضر مجموعه‌ی پیچیده‌ای از دلایل هست که وادارم می‌کند قصه‌های تکه‌پاره‌ی شش ماه دوم سال گذشته را که سال مهمی…

کلاس‌نویسی: از دغدغه تا دیالوگ

14

_ دغدغه‌ی محسن را پرسیدم و اضافه کردم.:)
دفترهامان را آماده روی میز گذاشته‌ایم، منتظر تمرین اول، منتظر منعم، استاد خل و چل باسوادمان هستیم تا طولانی‌ترین کلاس هفته را طوری برایمان برگزار کند که نفهمیم از کجا خورده‌ایم. کارگاه نمایشنامه‌نویسی دو ـ با این که باید دومی باشدـ اولین کارگاهی است که واقعا کارگاه است.

لذت فهمیدن با عرفان یا اکسپرسیونیسم را چگونه ترجمه کنیم؟

23

پیش‌نوشت: عکس مربوط به کلاس تحلیل نمایشنامه‌ی عصر است. دو طرف تخته زن‌زندگی‌آزادی نوشته بودند و استاد نمی‌خواست آن‌ها را پاک کند. سعی کرد حرف‌هایش را همان وسط جا دهد.:) پیش از کلاس، جدال با خود دو تا فیلم و یک نمایشنامه داده بود که ببینیم و بخوانیم. بنا بود…

بازگشت دراماساز (دو: افراد)

8

این‌ها که می‌نویسم مربوط به سه هفته‌ی پیش است. هفته‌ی اخیر بعد از شنبه بسیار بی‌اتفاق بود. البته اگر شلوغ شدن دانشگاه و درگیری لات‌ها با دانشجوها و گرفتن چند نفر و خودکشی دو سه نفر را خبر حساب نکنیم. سارا (دوستم، نه خودم.:) خیلی وقت است که دانشگاه نمی‌آید….

بازگشت دراماساز (یک: مزمزه کردن هوای جدید)

15

جمعه‌ی دو هفته‌ی پیش برگشتم تهران. چه دو هفته‌ای بود! از لحظه‌ای که سرم را روی بالش خوابگاهم گذاشتم و اشک بدمزه‌ای از صورتم روی بالش چکید تا الان، آنقدر احساسات مختلف از من گذشت که نمی‌دانستم کدام را بنویسم. می‌دانی چطور خودم را می‌بینم؟ در خیالم در دشتی ایستاده‌ام…

شرح حال الکنی از روزهای سیاه

31

متاسفم که کامنت‌های پست قبلی را اینقدر دیر جواب دادم. حرف‌های خوبی پایین آن پست نوشته شده بود که در قطعی اینترنت و دور از هیاهوی شبکه‌های اجتماعی می‌توانست مکالمات خوبی شکل دهد. استاد حرام کردن فرصت‌ها هستم. حالا دیگر از هر چه واژه است بیزار و ناامیدم. دیگر نمی‌توانم…

رمان من در باب یک دعوای نیم‌ساعته (2)

11

از پشت سر اصلا شبیه خودم نبودم. احساس می‌کردم حرکاتم رفته روی اسلو موشن. باید جیغ می‌زدم. باید خودم را «تجربه» می‌کردم. چند وقت بود جیغ نزده بودم؟ سعید می‌گفت صدایش بم‌تر از این است که بتواند جیغ بزند. «هندزفری تو گوش. لباسا رو پرده نباشه.» یعنی چی خب؟ یعنی…

رمان من در باب یک دعوای نیم ساعته (1)

22

دیشب دوباره دعوا شد. بدترین دعوای قرن. تخم نبرد را هم بله، بنده‌ی حقیر کاشتم. این‌ها را می‌نویسم اول برای آن که نوشته باشم. چون آن نفر دیگر اگرچه ادبیات نمایشی می‌خواند اما آنقدرها اهل خواندن و نوشتن نیست و از این روی من ابزاری دارم که او ندارد. هاه….