در باب سرود زن

در تجمعات اول اکتبر در سراسر دنیا آهنگ «برای» را خواندند. اثری که اگرچه صمیمی و ازدل‌برآمده بود، به نظر من در ایده مانده بود. یعنی خود این ایده‌ی ساخت آهنگ از این ژانر تلخ توییتری زیباست. ولی فقط همین، زیاد فراتر نرفته بود. به نظرم اگر شروین کار اصلی‌اش ترانه‌سرایی بود، در انتخاب توییت‌ها خیلی گزیده‌تر عمل می‌کرد. ولی خب آن وقت نمی‌توانست بخواند.:)

ولی حالا چه بود که برای را اینقدر محبوب کرد؟ (البته جدا از دستگیری شروین!) سایه اقتصادی‌نیا که بسیار دوستش دارم، در اینستاگرامش ترانه‌ی شروین را با شعر «نه به خاطر…» از شاملو مقایسه می‌کند که جالب است. پیشنهاد می‌کنم بخوانید.

*

و اما سرود زن. لحظه‌ای که این آهنگ مهدی یراحی را شنیدم، به خودم گفتم:‌ خودش است، همان قطعه‌ای که فقدانش در تظاهرات احساس می‌شد: رسا، کوتاه، انقلابی. اثری که از مرحله‌ی سوگ و اشک گذشته باشد و به خشم، به عمل، به فریاد برسد.

دفعه‌ی اول که شنیدمش، مو بر تنم سیخ شد. وقتی تمام شد هنوز داشتم با غرور سرم را تکان می‌دادم، اما باز نکته‌ای در میان بود که اجازه‌ی نمی‌ذاشت با آن اوج بگیرم. بله. باز هم ترانه. نخواستم احساسم را جدی بگیرم، تا زمانی که استوری‌های نجمه واحدی را خواندم و فکر کردم خوب است درباره‌اش بنویسم.

در کپشن مهدی یراحی دنبال اسم عوامل کار گشتم. چیزی نبود. فکر می‌کنم اولین بار روز جمعه که مونا برزویی آزاد شد، یراحی او را به عنوان ترانه‌سرا معرفی کرد. با دیدن این اسم تازه فهمیدم نباید زیاد روی این اثر حساب باز می‌کردم. ببخشید ولی من مونا را دوست ندارم.

بیایید نگاهی بیندازیم به این ترانه که برای آنچه «انقلاب زنانه» می‌نامندش سروده شده. ترانه‌ای که با اسم یک زن شروع می‌شود و حتی صدای زن در آن به وضوح شنیده می‌شود. ترانه‌ای که بناست از برابری بگوید و حال، متاسفانه کاملا جنسیت‌زده است. حالا از چه دیدی می‌خواهم نگاهش کنم؟ از دید کسی که زمانی شعر می‌نوشته؟ از دید یک زن؟ یک مخاطب؟‌ یا کسی که دوست دارد سرود را بخواند؟ هر کدام که شما می‌پسندید.:)

*

به نام تو که اسم رمز ماست
شب مهسا، طلوع صد نداست

چه شروعی زیباتر از این؟ مگر نه این که همه چیز با مهسا شروع شد؟ بله، آنچه روی گور مهسا نوشتند شعار نبود. نام او واقعا رمز شد، جرقه‌ای شد برای صبح. از طرفی اینجا اسم‌ها هم فقط اسم نیستند و در شعر خوش نشسته‌اند. مه‌سا، شبیه ماه. و شبی که شبیه ماه باشد دیگر شب نیست. شب مهسا، طلوع است. طلوع «ندا» که نمی‌دانم تا چه حد تعمدی بوده اما مرا یاد ندا آقاسلطان می‌اندازد، شاید شاخص‌ترین زنی‌ که در تمام این سال‌ها کشته شده، به جز مهسا.

بخوان که شهر، سرود زن شود
که این وطن، وطن شود

والا! همین است. بالاخره بعد از سه هفته یکی وطن و زن را قافیه کرد. دارم فکر می‌کنم هماهنگی این دو کلمه چقدر بهتر از آبادی و آزادی است. جدا از این که شعار «مرد، میهن، آبادی» چقدر نچسب بود، (دیگران زیاد نقدش کرده‌اند و من حرف تازه‌ای ندارم.) دوست دارم نکته‌ای هم درباره‌ی قافیه بگویم. معمولا وقتی تعداد هجاهای قافیه‌ها برابر نیست، لذت بیشتری به شنونده می‌دهد. یعنی شادی و آزادی قشنگ‌تر کنار هم می‌نشنیند تا آبادی و آزادی.

(فکر کنم بین شاعرها این حرام است که فرمول‌های خلق لذتشان را در بیاوری. طنزنویس‌ها هم همینطور. ولی من که کلا با هک کردن زندگی حال می‌کنم، از فهمیدن «چرا لذت بردم» بیشتر از خود لذت، لذت می‌برم.)

شباهنگام، میان کوچه‌هاست
به در کوبد، که نوبت شماست
برادرم، که سنگر من است
چو سایه‌سار روشن است

اینجاست که مشکل شروع می‌شود. چه کسی به در می‌کوبد؟‌ احتمالا مهسا، یا نام مهسا. ولی الان یک بیت از او رد شده‌ایم و اصلا شخص فعل عوض شده است. اینجاست که مسیر ترانه گم می‌شود. شاید باید به مصرع بعدی نگاه کنیم، نکند برادر است که به در می‌کوبد؟ یعنی انقلاب زنانه با حرکت برادران شروع می‌شود؟ و بعد مردها به زن‌ها می‌گویند که حالا نوبت شماست؟

خب، حالا بیشتر با برادرم آشنا شویم: برادرم سنگر من است. عجب. این که شد همان جملات عجیبی که درباره‌ی جنگ ایران و عراق یا داعش و طالبان می‌گویند. یادم هست از بچگی هم که جنگ عراق را یک پدیده‌ی سراسر گل و بلبل و صدالبته اجتناب‌ناپذیرمی‌دانستم، نمی‌فهمیدم چرا بسیجی‌ها می‌گویند ما می‌جنگیم که از ناموسمان دفاع کنیم. مگر ساکنان کشور فقط زنان‌اند؟ یا مگر در آن هشت سال هیچ زنی خود را فدا نکرد؟ این تصور که زن‌ها در سنگراند و مردها می‌جنگند از کجا می‌آید؟ حتی جملاتی شبیه به این که می‌رویم تا چادر بماند هم به همین اندازه عجیب است. هر دو کشور ادعای مسلمانی داشتند و کسی توهین به مقدسات نکرده بود. دعوا بر سر خاک و نفت بود. آیا این جمله به این معنی است که اگر ما دفاع نکنیم مردهای عراقی بناست به زنان ایرانی تجاوز کنند؟ زنان هم که بی‌دفاع‌اند و ضعیف… آه که هر چه فکر می‌کنم نسبت به آن جوانان ساده‌دل نمی‌توانم حسی جز افسوس و ترحم داشته باشم.

می‌رسیم به مصرع دوم. سایه‌سار روشن استعاره از چیست و اصلا خودش چیست؟ آیا وسط انقلاب کردن نیاز به سایه و سنگر داریم؟ نمی‌فهمم. این عبارت عجیب است و زشت حتی. به خصوص در نقطه‌ای که دو تا «ر» کنار هم قرار می‌گیرند برای رساندن مفهومی چنین مبهم و بی‌خاصیت. «ر» هم که ذاتا حرف گریزنده و نازیبایی است.

(جا دارد یادی کنیم از دوستمان دوایت شروت از سریال آفیس که می‌گفت «ر» از خطرناک‌ترین صداهاست. همین است که می‌گویند murdur (قتل) و نه mukduk.)

دویدنش، فراخ سینه‌اش
چو جان‌پناه و مأمن است

خب دیگر برادر را بگذاریم کنار. متوجه شدیم که برزویی چه نگاهی به زن و مرد دارد. سوال این است که فعل «دویدن» چه نسبتی با جان‌پناه بودن دارد؟ پناه بودن را با ایستادگی و استحکام به یاد می‌آوریم، یا حداقل همان فراخ سینه.

مصرع دوم هم به همان میزان بی‌خاصیت است. اگر «چو» را اضافه ندانیم، (مجددا نکته‌ی هکری: با حذف ادات تشبیه مثل چو و مثل و مانند و… تشبیه‌ها واقعی‌تر می‌نمایند.) قبول کنید که مأمن دیگر اضافی است. کل این دو بیت می‌تواند در جمله‌ی «برادرم که سنگر من است» خلاصه شود. اما یک مصرع دیگر هدر می‌رود که بفهمیم طرف جان‌پناه است، مأمن نیز هست، و البته سنگر و سایه هم هست. در حالی که بحث اصلا این نیست. زنی که از خاکستر خشم‌های کهنه برخاسته و روسری آتش می‌زند، چه نیازی به سنگر دارد؟ آن هم چهار بار؟!

بر تن شاهدان، تازیانه می‌زنند
این ز جان خستگان پاره تن منند

گنگی مسیر ترانه که گفتم، در اینجا به اوج می‌رسد. مصرع اول این بیت به تنهایی روشن و قوی است. اما در مصرع دوم وقتی شخص فعل عوض می‌شود، معلوم نیست شاعر چه می‌خواهد بگوید. بالاخره صحبت از خوب‌هاست یا بدها؟ بعد از مصرع اول منطقی‌تر بود چیزی بشنویم شبیه به «این پدرسوختگان، دشمن تن من‌اند!».

به جای او، به قلب من بزن
جهان ترانه می‌شود

به جای کی؟ به جای «ز جان خستگان»؟ مگر خود گوینده هم یکی از آن‌ها نیست؟ یعنی منظور، زنان خط مقدم است که باید برگردند به همان سنگر تا مردان ازشان دفاع کنند ؟

البته نمی‌توانم اشاره نکنم که چقدر این تصویر را دوست دارم. هر بار به اینجای ترانه می‌رسد، این انیمیشن باشکوه در ذهنم پخش می‌شود:

دو دست بالا رفته رو به آسمان، فقط صدای تیر و شعار و مویه در هواست. تیری می‌خورد به قلب و هزاران پرنده آزاد می‌شوند. صدای بال‌ها می‌پیچد، پرنده‌ها آهنگ زندگی می‌خوانند و آسمان روشن می‌شود.

نه؟ برای شما اینطور نیست؟!

امان بده، ببوسمش به خون
که جاودانه می‌شود

مشکل یکی دو تا نیست. این قسمت را صدایی زنانه می‌خواند. یعنی در واقع شاهد تعارف تکه‌پاره کردن عزیزان هستیم. به جای زن به قلب مرد بزنید، زن هم عوضش با خون مرد را می‌بوسد. منطقی است.

البته باز می‌گویم، نگفتم تحت تاثیر شعر قرار نگرفته‌ام. در این بیت، بوسه، خون و جاودانه در کنار هم تصویر باشکوهی برایم خلق می‌کند. انگار بوسه به مُهر تشبیه می‌شود. قشنگ نیست؟ ما همه یار همیم و این عواطف، مهر و مومی است که این تراژدی را جاودان می‌کند. یعنی این تصویر با این که لطیف است سانتی‌مانتال محض نیست: بترس دشمن، که هر چه تو کنی در تاریخ می‌ماند.

بسته بالای سر گیسوان چه هیبتی است
کشته‌اند هر که را راوی جنایتی است

این که با کلمه‌ی هیبت حال نمی‌کنم و فکر می‌کنم برای چنین صحنه‌ای شکوه مناسب‌تر است، به کنار.:) حس شخصی من است. اما مشکل اصلی دوباره همان بی‌ربط بودن مصرع‌ها به هم است، متاسفانه.

من اگر بخواهم به شکل مفهومی کل شعر را مرتب کنم، این شکلی می‌شود:

به نام تو که اسم رمز ماست
شب مهسا، طلوع صد نداست
شباهنگام، میان کوچه‌هاست
به در کوبد، که نوبت شماست

بخوان که شهر، سرود زن شود
که این وطن، وطن شود

بر تن شاهدان، تازیانه می‌زنند
کشته‌اند هر که را راوی جنایتی است
این ز جان خستگان پاره تن منند
بسته بالای سر گیسوان چه هیبتی است

برادرم، که سنگر من است
چو سایه‌سار روشن است
دویدنش، فراخ سینه‌اش
چو جان‌پناه و مامن است


به جای او، به قلب من بزن
جهان ترانه می‌شود
امان بده، ببوسمش به خون
که جاودانه می‌شود

سفر چرا؟ بمان و پس بگیر
ز جورشان نفس بگیر
بخوان که شهر سرود زن شود
که این وطن وطن شود

دو بیت آخر را دوست دارم. هرچند اگر بخواهم گیر بدهم دوست دارم جای چرا و سفر را عوض کنم. این که در یک موسیقی حماسی مصوت‌های کوتاه کشیده شوند خوشایندم نیست.

نکته‌ی دیگر هم این است که اگر سعی کنید با آهنگ بخوانید، متوجه می‌شوید که آهنگساز جایی برای نفس باقی نگذاشته است. طبیعتا سرودی که برای همخوانی جمعیتی زیاد و ساخته می‌شود، نباید از نظر ملودی و ریتم خیلی پیچیده و همچنین تند باشد، آدم‌ها باید بتوانند در حین راه رفتن راحت آن را بخوانند. منتها نمی‌دانم چرا در این سرود اینقدر کم سکوت یا حتی تکرار داریم. خب حداقل وقت بده آدم شعر را به یاد بیاورد! مقایسه‌اش کنید با آهنگ‌های انقلابی که قبلا می‌شنیدیم.

من به شخصه از بچگی عاشق به لاله‌ی در خون خفته بودم. به خصوص قسمت «راه ما ا ا ، باشد آ آ آن، راه تو و و».:) هنوز هم سرخوشم می‌کند. کاری به مفهومش ندارم، هر چقدر هم امروز نقطه‌ی مقابل تفکر ما باشد، کاملا معلوم است که همه، از ترانه‌سرا تا آهنگساز تا خواننده‌اش، چقدر عاشق کارشان بوده و چقدر به نتیجه‌اش ایمان داشته‌اند. ترکیبی که سال‌هاست ندیده‌ایم. سلام فرمانده را نگاه کنید. من که هر بار اشک کودکان را موقع خواندنش می‌بینم، حتی اگر در بهترین حالت فکر کنم که کسی مجبورشان نکرده، بیش از هر چیز چندشم می‌شود. خلاصه که تکنیک و احساس دست به دست هم می‌دهد و هنر می‌سازد. هر بار یکی را قربانی دیگری کنیم خطا رفته‌ایم.

این بود انشای من.

پ.ن: دوستان قشنگم که در پست قبلی درباره‌ی موضوع پست بعدی نظر دادید، مرسی! این آهنگ یکهو منتشر شد و گفتم تا داغ است درباره‌اش بنویسم. که البته آنقدر عقب انداختم تا کاملا سرد شد.:) به آن سوژه‌های هوس‌انگیز خواهیم پرداخت، چند تای دیگر هم دارد یادم می‌آید…


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

14 پاسخ به “در باب سرود زن”

  1. محمد نیم‌رخ
    محمد

    نمی خواهم در جای قاضی بنشینم اما اگر بخواهم نقد النقدی داشته باشم، این است که اندکی مسیر نقد را درست رفته‌اید اما جاهایی که با متر خودتان ترانه را می‌سنجید از راه به در می شوید. بحثم بر سر ترکیب سایه‌سار است، احتمالا ادبیات نخوانده‌اید و قطعا و یقینا مجله بخارا را هم نخوانده‌اید (الان به من هم عیب همنشینی دو تا را در ترکیب بخارا را- را! می‌گیرید- شد سه تا!)
    امیدوارم نقد کنندگان آثار ادبی و هنری اندکی دایره مطالعاتشان بیشتر باشد و بقول خودتان تا دیدند تنور شعری و ترانه‌ای داغ است نان فطیر خودشان را نچسبانند.
    بخوانند و بورزند!

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      نفهمیدم نقدتون دقیقا چیه. به هر حال وقتی من دارم نظر خودم رو می‌گم، با متر کی باید بسنجم به جز خودم؟
      البته بحث کنار هم قرار گرفتن حروف قطعا ابداع شخص من نیست. تو جلسات دفتر شعر جوان بارها از ساعد باقری شنیده‌م.
      مشکل دیگه‌م هم با مفهومش بود که چرا برادر باید مامن و سایه‌سار باشه و اصلا وسط جنگ سایه‌ می‌خوایم چی کار؟ 🙂 شما منو قانع کنید!

  2. سبا نیم‌رخ
    سبا

    سارا جان قطعه برای از شروین کاملا در عین سادگی جملات به ارزوها و کوچک ترین حقوق ما پرداخت از مسائل محیط زیستی حرف زد از فقر گفت و هزاران مسائل کوچک و یزرگ و غم و احساس توی صداش بغض همه ی ما بود و اگر بد بود چرا انقدر به دل نشست/در ادامه باید بگم قطعه سرود زن یک مکالمه دو سویه بین زنان و مردان محسوب میشه ولی اگه بخوایم در اشعار هنرمندانمون دنبال قاتل بروسلی باشیم و هیت بدیم سودش رو کس دیگه میبره:)هر هنری در باب این قضایا در جایکاه خودش قابل احترامه

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      درسته. علت تاثیرگذاریش هم همین سادگی و بیان حرف دل مردم بود. من هم نگفتم بد بود، گفتم شروین تخصصش ترانه نوشتن نیست و به همون نسبت نمی‌شه ازش انتظار حرفه‌ای بودن داشت.
      معنی قاتل بروسلی رو سرچ کردم سبا: «اصطلاحی است در عامیانه به معنای شخص یا چیز نامشخص و نامعلومی که امکان پیدا کردن آن و مشخص شدن هویتش وجود ندارد.» و متوجه نشدم درباره‌ی چی به کار بردیش.
      هیت دادن هم می‌شه صرفا کوبوندن یه شخص بدون دلیل منطقی. در حالی که نقد یعنی «جدا کردن خوب و سره از بد و ناسره». قطعا تفاوت این دو رو متوجه می‌شی.
      بله. قابل احترامه. اگر نبود وقتم رو برای واکاویش صرف نمی‌کردم.

  3. محمدعلی نیم‌رخ
    محمدعلی

    تخصصی روی شعر قاعدتاً نظری ندارم، که نه از وزن و قافیه سردرمیارم و نه از نکته‌های هکری.
    ولی دوتا نکته هست که دقیق ندیدم اشاره بشه یا درنظر گرفته شده باشه:
    ۱- شعر مشخصاً رفت‌وبرگشتی خونده شده. یکی مرد می‌گه خطاب به زن، یکی زن خطاب به مرد. اینجوری وقتی می‌خونی، دیگه چندان ایراد نمی‌شه گرفت. خب دوتا حرف درباره زن گفته که میان کوچه‌ها می‌جنگه و از مردم دعوت می‌کنه، دوتا حرف هم درباره مرد گفته، که همون کلیشه همیشگی سنگر بودن و مأمن بودن و این‌ها. که به‌نظرم پربیراه هم نیست وسط درگیری‌ها. ریز شدن روی همه کلمه‌ها قاعدتاً سخت می‌کنه کار رو دیگه. حالا بخوای یه شعر میانه بنویسی، همچین‌چیزی درمیاد.

    ۲- یه‌جاهایی تصویرسازیه. مثلاً اون بخش گیسوان و هیبت، تصویر اون صحنه است که دختره موهاشو می‌بنده، و هیبت خوش می‌شینه بهش. شکوه وسط درگیری معنی نداره چندان. دنباله‌اش هم که کشته‌اند هرکه را راوی جنایتی‌ست، ادامه تصویره که حالا درست یا غلط، اون دختر کشته‌شده معرفی می‌شد.

    ولی اونجاش که میگه این ز جان خستگان پاره تن منند؛ من هم نفهمیدم منظور از «من» کیه اینجا اصن.

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      1. نه همه‌ش اینطوری نیست. اکثرش رو مرد می‌خونه و همینش عجیبه. پربیراه نیست یعنی چی؟ یعنی مردها باید فدای زن‌ها بشن؟ چرا خب؟!
      به هر حال وقتی شعرهایی وجود داره که هر چی ریز می‌شی زیباییش بیشتر می‌شه، حق بده که سختگیر باشیم.
      2. خوبه گفتم این شکوه فقط حس شخصیمه. همه فقط همونو دیدین.:)
      آها، یعنی می‌گی ادامه‌ی اونه… اینطوری بهش فکر نکرده بودم. من انتظار داشتم همون تصویر به اوج برسه. که مثلا موهاشو می‌بنده و بعد یه کاری می‌کنه.

      گود پوینت. انگار مونا جون یهو یادش رفته داره ترانه‌ی انقلابی می‌گه و دوباره خودش رو آورده وسط.
      دقت کن دیگه دختر.
      اه.

  4. امیرحسین نیم‌رخ
    امیرحسین

    زیاد باهات موافق نیستم‌.

    به نظرم شروین توییت‌ها رو به خوبی انتخاب کرده بود و با توجه به محدودیتی که قافیه ایجاد می‌کنه، کار خوبی ساخت.

    در مورد سرود زن، اون قسمت “شباهنگام میان کوچه‌هاست، به در کوبد که نوبت شماست”، به نظر من منظورش اجل یا یه همچین چیزیه‌. منظورش از “شما” هم حاکمان ظالم ماست که نوبت‌شون فرا رسیده 🙂

    سایه سار روشن؟ قبول کن به مونا الکی گیر دادی. حالا اگه همین رو حافظ می‌سرود می‌گفتی واج آرایی کرده😒😂

    شکوه جای هیبت؟ نه اصلا روی شعر نمی‌شینه. هیبت خیلی هم کلمه‌ی خوبیه🥲 به نظرم از معدود کلماتیه که خودش معنیش رو منتقل میکنه، مثل Pathetic تو زبان انگلیسی.

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      خب حالا این که توییت‌ها رو خوب انتخاب کرده یا نه یه چیز نسبیه دیگه. من صرفا به نظرم رسید که برای‌های خیلی تاثیرگذاری‌تری خونده بودم.
      اجل؟‌ چجوری باید به این برداشت برسم آخه؟!
      باشه، واج‌آرایی کرده. ولی اصلا یعنی چی؟ قبول کن فقط حروف رو حروم کرده.
      به جای هیبت که قطعا نمی‌شینه. باید کل بیت رو بکوبی از نو بسازی. این صرفا حسم بود. به نظرم اومد که کلمه‌ی مونث‌تریه. ولی الان که فکر می‌کنم هیبت خیلی هول و هراس بیشتری تو دل دشمن ایجاد می‌کنه. شاید این هم از ذهن سکسیست من میاد که کلمه‌ها رو هم زنونه-مردونه می‌بینم.:))
      خودش معنیش رو منتقل می‌کنه دقیقا یعنی چی؟😬

      1. امیرحسین نیم‌رخ
        امیرحسین

        نمیدونم چجوری بگم. منظورم اینه که خود کلمه‌ی هیبت پر از هیبته😂

        1. سارا نیم‌رخ
          سارا

          یعنی شکوه بی‌شکوهه؟ اجازه بده نپذیرم.😂

  5. محمدجواد نیم‌رخ

    احسنت و درود که ندیده و نسنجیده قبول نکردی شعر رو و بر اون حس غروری که بعد شنیدنش داشتی فائق اومدی ولی من کاری به نقد و تفسیر ادبی شعر ندارم که از حیطه سواد من خارجه. از جنبه محتوا انگار شعر “برای…” کمی از جانب غم های ملت خونده شده و داره تمام بدبختی های 40 سال اخیر رو لیست میکنه خب این برای ملت درد کشیده ایران بیشتر به دل میشینه علی الخصوص که خوانندش دستگیر میشه و به عظمت کار اضافه میکنه. از اون طرف سرودی که یراحی میخونه ریتم حماسی و کوبنده داره و تقریبا با آهنگ های انقلاب هایی که به حکومت های راست یا کمونیستی منجر میشن شباهت داره و خب من جوون ایرانی هم که به هرچی انقلابه حساسیت پیدا کردم و نمیتونم این سرود رو دوست داشته باشم.
    اگر خشم و نفرتی هست چه بهتر که با نمادها و شعارها گفته بشه. با یک پیانو و میکروفون و کمرای غیر حرفه ای. این ریتم انقلابی-نظامی آهنگ یراحی برای من مخالف همه اینهاست.

    قرارداد نانوشته ای است که در سبک پست راک بهتر است خواننده ای نباشد. همین نبود صدای آدمیزادی به خشم و ابهت این سبک اضافه کرده و من بر خلاف متال ها یا دیگر راک ها بیشتر دوست می دارمش. حالا یراحی هم اگر شعری نمیخواند موسیقی اش کارسازتر بود

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      آره منم می‌خواستم بگم دستگیریش تو معروف شدن آهنگ تاثیر داشته، ترسیدم بزنینم.
      می‌فهمم چی می‌گی. کلا دو سبک متفاوته دیگه. باید دید کدوم به کجا می‌خوره. تو وقتی خشمگینی نمی‌تونی نوحه سر کنی و برعکس. اصلا واسه همینه که عاشورا رو خلاصه کردن تو این عزاداری‌های مضحک، چون نمی‌خوان کسی به دلیل قیام حسین فکر کنه و فکر طغیان به سرش بزنه.
      جوون ایرانی به انقلاب حساسیت پیدا کرده؟ بابا من و تو گرفتیم نشستیم، مردم که کف خیابونن… دیگه به نظرم یه خورده پوست‌کلفت شو جو جان.😁

      1. محمدجواد نیم‌رخ

        من هم دلم با کف خیابونه اما به پشت سر که نگاه می کنم به یعقوب لیث و ابومسلم و حلاج به کاوه و مردآویج به عباس میرزا و امیرکبیر و مصدق و همه کسانی که جنگیدن و نوید آزادی دادن و در انتها فقط یک نام ازشون باقی موند, پشیمون میشم از جنگیدن. پشیمون میشم چون از نگاه من انسان برای این همه جنگیدن خسته است. پشیمون میشم چون جوون ایرانی از دو هزار و خورده قبل میلاد مسیح تا دو هزار بعد میلاد در حال جنگ بوده برای گرفتن حق و هیچگاه بهش نرسیده. خیر و شر تا ابد در تاخت و تازن پس به من حق بده که اگر شده حتی برای باله و کراسان به خیابون نرم.

        1. سارا نیم‌رخ
          سارا

          می‌فهمم خستگیت رو. ولی چرا فکر می‌کنی «همه‌شون»، «فقط» یه نام ازشون باقی مونده؟ اینجا مجال بحثش نیست ولی در کل، اولا که کل تاریخ ایران شکست نیست. وسط این نبردهای خونین، پیروزی و روزهای خوش هم بوده. منتها حرکت‌های شکست‌خورده رو هم که نگاه کنیم، می‌بینیم هیچ کدوم برای آیندگان بی‌تاثیر نبوده.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *