سلام.
از سفر قشم و تبریز که در سالهای 97 و 98 رفتم خیلی گفتنی داشتم. شاید باورتان نشود ولی این دو عزیز پس از سهچهار سال هنوز بیخیال نشدهاند و هنوز گاهی که دارم فکر میکنم چه در وبلاگ بنویسم، یکیشان میگوید: من. من. مرا بنویس!
هفتهی پیش بود که بالاخره مسابقهی علیبابا سبب شد تا راستیراستی بنشینم عکسها را نگاه کنم، حافظه را بکاوم و در نهایت سه هزار کلمهی ناقابل بنویسم.
تا یک سنی تقریبا در هر مسابقهای که شرکت میکردم اول میشدم. از یک جایی به بعد در هر مسابقهای که شرکت کردم باختم. خلاصه به برنده شدن امید نبستهام. ولی همین که این همه حرف از کلهام بیرون کشیده شد و پس از ماهها نشستم و طولانی نوشتم، بس مبارک است.
منتها برای شرکت در مسابقه، نوشته نباید قبلا در جایی منتشر شده باشد. در نتیجه از شما عزیزان دعوت میدارم که سفرنامه را در سایت علیبابا بخوانید و به آن امتیاز دهید و اگر حرف و سخنی هم داشتید، اینجا بنویسید.
فکر میکردم میشود عکسها را لابلای نوشته گذاشت، گویا نمیشود. فلذا با نهایت اعتماد به نفس عکسهای دوران سوپرمادلی خود را اینجا میگذارم، شما میبینید و با خودتان میگوید: «خداوندا، چه عکسهای جذابی، بروم متن را بخوانم.» متن را آن طرف میخوانید و برمیگردید اینجا که با هم دربارهاش صحبت کنیم.:)
البته متنی تا این حد طولانی را وقتی یک روزه در دقیقهی نود و با هزار جور مشکلات روحی و روانی بنویسی (زمین هم کج بود حتی:) قطعا مشکلات فراوان دارد. خودم آن را نخواندهام چون میدانم اگر بخوانمش، میل به شانصد بار بازنویسی که دیگر امکانش نیست روانم را میساید. خلاصه یک ماه دیگر سفرنامه پس از شانصد بار (یا حالا چهار پنج بار) بازنویسی در این مکان نصب میگردد.
دیدگاهتان را بنویسید