کتاب سکوت ارلینگ کاگه مترجم سامان عزیزی

در آفتاب پنجشنبه با سکوت ارلینگ کاگه

ببخشید:)
نمی‌دانم این را خطاب به چه کسی گفتم. ولی لازم بود اذعان بدارم که حواسم هست یک ماه و نیم است اینجا چیزی ننوشته‌ام و می‌دانم که دختر بدی بوده‌ام و سعی می‌کنم دیگر نباشم.
*

کلاه آفتابی‌ام را برداشتم، با یک دانه لیموشیرین و یک نصفه هویج، رفتم توی آفتاب نشستم و صد و اندی صفحه کتاب سکوت ارلینگ کاگه را خواندم. شاید بهتر بود همچین کتابی را خرد خرد می‌خواندم و مزه می‌کردم. ولی ترسیدم این زمان آزاد و حال کتابی‌ام زود از دست برود، فرصت را غنیمت شمردم و تا ته رفتم.

فکر کنم امسال اولین بار بود که از نمایشگاه، کتاب‌هایی خوبی خریدم. احتمالا به این دلیل که قانع شده بودم هیچ چیز خاص و علاوه تر یا قیمت بسیار دانشجوپسندی در آن پیدا نمی‌شود و باید به چشم یک کتابفروشی بزرگ موقتی بهش نگاه کنم که بیشتر کتاب‌هایش هم تکراری است.

هی سایت را می‌جوریدم و هی می‌گفت نداریم و واقعا مانده بودم که دقیقا این‌ها چه دارند؟ که دیدم سامان عزیزی پست گذاشته که کتابش در نمایشگاه موجود است. ما هم که این وسط سرگردان بودیم، گفتیم جهنم و ضرر و کتاب را به سبد خرید افزودیم.:)

این نسخه‌ای که من خواندم

کتاب را که باز کردم، اولین چیزی که توجهم را جلب کرد، فونتش بود! ایران سنس به گمانم. من قانون این چیزها را بلد نیستم ولی گمان نمی‌کنم این فونت را برای کتاب ساخته باشند. لااقل من هیچ وقت کتابی با این فونت نخوانده بودم. احساس می‌کردم دارم یک وبلاگ کاغذی می‌خوانم. کلا فکر کنم آدم موقع خواندن کتاب، کمتر ایراد می‌گیرد. یا من اینطوری‌ام. شاید به خاطر همین بود که این فونت فضای ذهنم را برد به یک سمت دیگر و حداقل در نیمه‌ی اول کتاب خیلی تمرکزم را گرفته بود. مدام با فاصله‌ها و نیم‌فاصله‌ها درگیر بودم (حتی روی جلد کتاب هم این مشکل دیده می‌شد) و هی به صفحه‌بندی و ویراستاری و کلا هر چه دم دستم می‌آمد، گیر می‌دادم.

تازه حالا که دارم غر می‌زنم: جلد کتاب هم به نظرم بیشتر به عنوان فرعی (در عصر سر و صدا) پرداخته بود تا خود سکوت! یعنی واقعا طرح جلد از آن‌هایی بود که اگر در کتابفروشی می‌دیدم، از دور داد می‌زد که نههه این ور نیا. یک جلد براق کم داشت.

و اما ترجمه. معلوم بود مترجم خیلی دقت خرج کار کرده است. تازگی‌ها توجهم جلب شده است به این که بعضی از مترجم‌های حرفه‌ای (معروف؟) چه کارهای عجیب غریبی توی کتاب‌ها می‌کنند. کلا اختیار تام به خودشان می‌دهند. ولی اینجا مشخص بود که مترجم با این که تخصصش ترجمه نیست، نهایت تلاشش را کرده و الکی کتاب را سر هم بندی نکرده است. که البته از دایی سامانمان جز این هم انتظار نمی‌رود.:)

نمی‌گویم ترجمه عالی بود چنان که خود مترجم هم چنین ادعایی ندارد. جدا از جمله‌بندی‌ها، گه‌گاه بعضی از توضیحات هم به نظرم اضافه می‌آمد. مثلا استیو جابز و اپل واقعا نیاز به پانوشت دارند؟ نمی‌دانم شاید هم اصول مترجمی این است. ولی برای من عجیب بود. یا مثلا مترجم یک سری آکولاد وسط متن باز کرده بود که می‌گفت: «منظور نویسنده این بوده. بفهم!» که هر بار قیافه‌ام را این شکلی می‌کرد: «خودم فهمیدم! یا حداقل اگه نمی‌گفتی فکر می‌کردم و می‌فهمیدم!» من که حس نکردم حرف‌های کاگه خیلی بومی باشد که در ترجمه توضیح خاصی بطلبد. اصلا شاید نویسنده ترجیح داده که یک عده معنی حرفش را نفهمند. آخر مسئول جویدن لقمه و نهادن در حلق مخاطب که نیستیم.
مرسی.
اه.

خلاصه که به نظرم ترجمه مشکلات کوچکی داشت اما روان بود و از خواندنش لذت بردم چنانکه یادم هست که وقتی کتاب تمام شد چه آه لبخندآمیزی کشیدم.:)

و اما کتاب

کاگه یکی از شگفت‌انگیزترین تجربه‌های زندگی را سکوت می‌داند. اگر لوکس بودن را نتیجه‌ی نایابی بدانیم، سکوت واقعا تجربه‌ی لوکسی است. فکر کنید، در بیست و چهار ساعت شبانه‌روز چند ساعت/دقیقه سکوت محض را تجربه می‌کنید؟ گاهی برای پیدا کردنش باید تا نصفه شب صبر کرد که به آن هم نمی‌شود مطمئن بود. همیشه آدم‌های علافی هستند که سه نصفه شب توی کوچه ویراژ می‌دهند یا یک سری سگ ولگرد که خیلی دیر یادشان می‌افتد با هم دعوا کنند، یا همسایه‌هایی که نصف مهمانی‌شان را دم در و در خلال مراسم خداحافظی برگزار می‌کنند.

یک بار داشتم برای یکی مزایای زود خوابیدن را برمی‌شمردم. همه‌ی بهانه‌هایش را که جواب دادم، گفت: «می‌دونی، هیچی برای من اون سکوت ساعت دو نصفه شب نمی‌شه. وقتی یه صندلی‌ می‌ذارم رو پشت بوم و غرق آسمون شب می‌شم، واقعا انگار زمان متوقف می‌شه. اگه بتونم تا طلوع خورشید بیدار بمونم که محشره. و این یه چیزیه که واقعا بهش نیاز دارم.» جدا از این که از فرط حسودی، سخنرانی‌ام یادم رفت، آن آدم برای لحظاتی در ذهنم تبدیل به یک موجود ملکوتی شده بود! فکرش را بکن؛ تو، صندلی، و آسمان شب. واقعا باشکوه است.

در این حد؟ اوهوم. سکوت نادر است. کاگه می‌گوید میانگین تمرکز آدم‌ها به هشت ثانیه رسیده است. فاجعه! یعنی اگر شما می‌توانید روزی ده دقیقه کتاب بخوانید از متوسط آدم‌ها تمرکز بسیار بیشتری دارید. عجیب اما واقعی. تقصیر کیست؟ بله باز هم رسانه‌های بد لعنتی.

به کودکی‌ام فکر می‌کنم. سال‌های دبستانم پر از صدای تلویزیون و مشق‌های بی‌پایان و غرغر و «حوصله‌م سر رفته» بود. اما قبل از آن، وقتی خواهر و برادری نداشتم و زیاد در خانه تنها بودم، راحت با خودم سرگرم می‌شدم. ساعت‌های طولانی می‌نشستم و بی هیچ هدفی کاردستی درست می‌کردم. یا حتی چیزی را سر هم می‌کردم که می‌دانستم در آخر باید خرابش کنم. کاری که الان واقعا درکش نمی‌کنم.

طرز تهیه کیک تولد با سارا در پارکینگ

(واقعا اینقدر زشت نبودم. فقط با تمام وجود لبخند می‌زدم:)

اما همیشه اینطور نمی‌ماند. ما بزرگ می‌شویم و بلندگوها برای کر کردن گوشمان با هم رقابت می‌کنند. حتی وقتی که کسی حرف نمی‌زند، همیشه یک فن کامپیوتر یا هواکش دستشویی پیدا می‌شود که بی‌وقفه بخواند. می‌رسد به جایی که حتی اگر بشود هم، دیگر نمی‌خواهیم با سکوت تنها بمانیم. هندزفری‌ها ظاهر می‌شوند و با شعار «احیای زمان‌های مرده» یک لحظه هم رهایمان نمی‌کنند. حالا کاگه چه می‌کند؟ او برای درک سکوت واقعی راهی قطب جنوب می‌شود. و نتیجه؟ حیرت‌انگیز است.

سفر به جنوبگان! باید خیلی وحشتناک باشد نه؟ آنقدر با خودم این را تکرار کردم تا بالاخره اواخر داستان سفرش اشاره کرد که بله آسان هم نبوده و هوا سرد بوده و پنجاه روز لباسم را عوض نکردم و از درد و یخ‌زدگی می‌خواستم گریه کنم و… ولی خب این‌ها فرعیاتی بیش نیست!

اوایل کتاب بیشتر توصیف سکوت است. این که چیست یا چه باید باشد یا چطور می‌شود پیدایش کرد. اما درست وقتی که به خودمان گفتیم تا قبل از سی سالگی باید یک دور بروم قطب و این سکوت لعنتی را پیدا کنم، بحث سکوت درونی مطرح می‌شود. بعد ماجرای جالبی را تعریف می‌کند که قاعدتا حوصله‌ی تایپش را ندارم.:)

یافتنش واقعا یک مهارت است. مهارتی که می‌تواند زندگی‌هایمان را غنی‌تر کند و حتی به سر و صداهامان عمق ببخشد. یکی از جمله‌های کتاب که خیلی دوست داشتم این بود:
«بله، همه ما کم و بیش از مرگ می‌ترسیم، ولی ترس از زندگی نکردن از آن هم بیشتر است.»
تازه سنکا هم گفته است: «زندگی طولانی است! فقط باید بدانی چطور ازش استفاده کنی.»

همانطور که حدس می‌زنید، یک اصل مهم در یافتن این سکوت درونی، این است که در دسترس نباشیم. آنلاین نباشیم و هر صبح و شام سرمان را در زباله‌دان اخبار فرو نکنیم. به جایش تمرین کنیم هیچ کاری نکردن را. تمرین کنیم که بنشینیم یک گوشه و به چیزی فکر نکنیم. اصلا آسان نیست. اما کاگه می‌گوید می‌شود زیاد هم سختش نکرد. جدای از یوگا و مدیتیشن و این‌ها، وسط کسالت روزمرگی هم می‌توانیم روی دم و بازدممان تمرکز کنیم و به تدریج با حذف نویزهای اطراف به سکوت درونی برسیم. نگاه چقدر زیبا می‌گوید:

البته سکوت لزوما به معنای تجربه‌ی هیچ نیست. یا من اینطور برداشت کردم که دو جور سکوت داریم. یکی این که سعی ‌کنی ذهنت را خالی کنی (خیلی جذاب و خیلی سخت) و دیگر این که تمرکز کنی در جهت منظم کردن ذهن، دیدن نادیده‌ها و شنیدن ناشنیده‌ها. همان که بالاتر گفتیم. اینجا ماجرای یکی از اجراهای مارینا آمبراموویچ را تعریف می‌کند که قبلا شنیده بودم ولی از این بعد نگاهش نکرده بودم. کاگه سوال جالبی از مارینا می‌پرسد که او هم جواب بسیار جالبی به آن می‌دهد که بروید خودتان بخوانید.:) اما این دیدگاه، مرا یاد ویدیوی کوتاهی انداخت که یک بار اتفاقی به تورم خورده بود. هنوز هم از تماشایش غرق حسی غریب می‌شوم: می‌دونستید یخ می‌تونه آواز بخونه؟

همانطور که شنوایی نابینایان از ماها خیلی بهتر است، احتمالا اگر برای مدتی سکوت کنیم گوش و هوشمان هم قوی‌تر عمل می‌کند. مثل هایکو، مثل نقاشی‌های انتزاعی، مثل 4 و 33 جان کیج که من هم اینجا کمی درباره‌اش نوشته‌ام. خالی‌ها حرف می‌زنند، خالی‌ها مهم‌اند، اصلا خالی‌ها پُراند!

آخرهای کتاب که رسید حس کردم صراحت ایران‌سنس یک جورهایی به موضوع می‌خورد و تا حدی عوامل را بخشیدم.:) حالا که دارم کتاب را ورق می‌زنم، می‌بینم از آن‌هایی است که با وجود حجم کمش، زیاد خط‌ خطی‌اش کرده‌ام. نمی‌خواهم همه‌ی قشنگ‌ها را اینجا بازگو کنم. واقعا پیشنهادم این است که خود کتاب را بخوانید. روایتش یک جوری است که حس می‌کنی نویسنده دارد همینطوری زیر لب با بی‌حوصلگی بانمکی حرف می‌زند و اصراری هم ندارد که صدایش را بشنویم. به دل می‌نشیند.

اصلا به نظرم جالب‌ترین پیامش همین است. او می‌گوید که سکوت مهم است، اما زیاد نمی‌گوید. نقطه‌نظرهایی دستمان می‌دهد که چند ساعتی درگیرشان باشیم و می‌رود. ادامه‌اش گفتنی نیست. کتاب به پایان می‌رسد و سکوت، تازه در ذهنمان می‌گردد تا جای خودش را پیدا کند.

«بله. وقتی هر چه می‌خواهم، در آغوشم باشد، کلمات زائد خواهند بود.»


منتشر شده

در

توسط

برچسب‌ها:

دیدگاه‌ها

16 پاسخ به “در آفتاب پنجشنبه با سکوت ارلینگ کاگه”

  1. محمدجواد نیم‌رخ
    محمدجواد

    هفته پیش این کتاب رو گرفتم. از نشر گمان. و چقدر تجربه کاگه رو توی سفر کردنش به جاهای مختلف علی الخصوص قطب دوست داشتم.
    واژه ای که کاگه یکبار هم ازش استفاده نکرده در کتاب واژه ی تامل کردنه…ولی من سکوت کاگه رو هم معنی با تامل می دونم ولاغیر. تامل کردن چیزیه که این روزها کم داریم ایستادن در برابر اتفاقات پیرامون و تفکر کردن و تدبیر داشتن و کاگه عملا اینو میخواد از ما

    اینو بگم که نشر گمان با کاغذ بالکی و طرح جلد بهتری چاپ کرده 😉

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      آره… قطبش اصلا عجیب غریب بود.
      مطمئنین؟ نمی‌دونم دقیقا چه معادل انگلیسی‌ای مد نظرتونه، ولی عجیبه که اون کلمه رو به کار نبرده باشه.
      دقیقا. ایستادن وسط دنیایی که همه‌ش داره می‌دوه.
      آره دیدم. کلا کلید آموزش زیاد تو فاز اینجور کتاب‌ها نیست. نمی‌دونم چرا یهو این رو چاپ کرده!

  2. Amir نیم‌رخ
    Amir

    ممنون بابت معرفی کتاب.
    برای منم جالب بود که فونت ایران‌سنس استفاده کرده منتها ایرادی هم نداره اینطور جا افتاده. البته خودم برای خوندن متن‌های طولانی از فونت‌های سریف استفاده می‌کنم در دراز مدت بهترن و حس کلاسیک‌طوری میدن.
    در مورد آقای کاگه هم بنظرمن یک خدمت سربازی برن در نگهبانی‌ها به سکوت می‌رسن نیاز به هزینه هم نداره :’)

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      آره کلا فرم متفاوتی داشت کتاب.
      عجب! پیشنهاد خوبیه! من بدم نمی‌اومد یه بار امتحان کنم، حیف که توفیق حاصل نمی‌شه:)

  3. بهار نیم‌رخ
    بهار

    یه سوال داشتم خیلی وقت ها پیش میاد که لینکی رو توی مطالبت می زنی
    یا حالا افرادی رو معرفی می کنی
    راستش با خودم فکر نمی مردم وبلاگ نویسی یا حالا سایت شخصی داشتن اینقدر رونق داشته باشه
    اگه میشه لطف کنی یه چندتا وبلاگ جالب و خوب که همچنان فعالیت دارن… و مورد پسند خودت هستن رو معرفی کنی
    واقعا فرقی نمی کنه
    حس می کنم باید حرفای ادم هایی زیادی رو بخونم…. از فضای اینستا و تویتر و بقیه بدم می اید یه حس بدی بهم میدن(بابت اشتباهات تایپی معذرت می خوام دارم روش کار می کنم… امیدوارم کامنت بعدی که برات میزارم اشتباهات کمتری داشته باشن) ولی در کل با فضای وبلاگ راحت ترم حس گرمی داره و من وبلاگ نویس ها رو نمیشناسم:) ممنونت میشم وقت بزاری و معرفی کنی:)

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      آره منم همین حس رو دارم.
      من معمولا «نوشته‌های دوستان متممی من» رو توی سایت شعبانعلی نگاه می‌کنم و اونایی رو که خوشم بیاد می‌خونم.:) وبلاگی که بگم به طور منظم به روز می‌شه و همه‌ی مطلباشو دوست دارم یادم نمیاد. شاید بتونم شاهین کلانتری رو بگم که البته الان اکثر مطالبش حالت توییتری گرفته و حس و حال اوایل رو نداره. ولی بازم خوندنش خالی از لطف نیست… به خصوص پیشنهاد می‌شود برای انگیزش اول صبح یا قدری حسودی سازنده به نظم و امید و انرژی این بشر.:)

  4. بهار نیم‌رخ
    بهار

    منی که اعتیاد دارم به نوشته هایت

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      ای بابا… خجالت می‌دین:)

  5. _PARNIAN_ نیم‌رخ

    اون “نامه” هم صرفا برای حساسیت هکسره سنجی دوستان بود. یه وقت فکر نکنید به صورت واقعا عجیبی اون از دستم در رفته و هم اکنون باعث شاخ دراوردن من شده. نه خیر. صرفا جهت امتحان(معلم طوری).

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      خودتو لو دادی
      به صورت واقعا عجیبی ندیده بودمش:))

  6. _PARNIAN_ نیم‌رخ
    _PARNIAN_

    دارم یک کتاب میخونم به نامه “در ستایش اتلاف وقت” از آلن لایتمن تقریبا با مضمون مشابه‌‌. غربیان دیگه. میان کلی نظریه جدید راه میندازن و سرش هیاهو میکنن(تو این مورد همینکه آقا بیاین ۲۴ ساعته در حال کار و کشف و توسعه باشیم!) بعد میبینن عهه به مشکل خوردیم. خب بیایم یه نظریه بپردازیم در باب برگشت به وضعیت قبلی🤦‍♀️
    منم به اون “خلوت کننده با آسمان شب” حسودیم شد. یادمه تابستون نصف شبا بیدار میشدم میرفتم توی تراس کلی به آسمون و صورتای فلکی نگاه میکردم و فوق العاده بود اون سکوت و اون خلوتا. دلم تنگ شد.

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      دقیقا. خاک تو سرشون😂
      اتفاقا تازگی داشتیم درباره همین سکوت حرف می‌زدیم، بحث اون کتاب هم پیش اومد‌. که البته من به دوستم گفتم تو اون مقوله خودم استادم نیازی به مطالعه ندارم.😀

      اِ پس تو تجربه‌شو داشتی؟ دیگه نباید حسودی کنی. من شرایطشم برام پیش بیاد همونجا خوابم می‌بره.😁

  7. سارا نیم‌رخ
    سارا

    اون چیزی که من نفهمیدم اینه که منظورش از سکوت، واقعا سکوته؟
    یا مثلا اون سکوت و آرامشی که آدم موقع نواختن ساز یا خوشنویسی کردن یا نقاشی کشیدن یا… هم تجربه میکنه، جزو همین سکوتی که کاگه میگه محسوب میشه؟

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      اینطور که من فهمیدم منظورش واقعا سکوته. اما تو بحث سکوت درونی، یه جورایی می‌خواد بگه که وقتی سر و صدا همه جا هست، می‌تونیم نشنیدن رو هم تمرین کنیم و ذهنمون رو آزاد کنیم و از این حرفا.
      کتابو بخونی می‌فهمی.

  8. مهرداد شبستری نیم‌رخ

    در تجربه‌ی سکوت، جواب ندادن به پیامها و تماسهای دوستان، غیر قابل اجتنابه.
    اما بعد از اتمام تجربه‌ی سکوت، توضیح دادن در مورد اینکه چرا جواب تماسها رو جواب نمیدادیم هم غیر قابل اجتنابه.
    در توضیح دادن به دوستان دو راه داریم.
    راه آسون و راه سخت.
    راه آسون دروغ گفتن.
    راه سخت، در مورد کتاب ارلینگ کاگه صحبت کردن.
    چه توصیه‌ای دارید؟

    1. سارا نیم‌رخ
      سارا

      اگه دوستایی داریم که شبانه‌روز زنگ می‌زنن و پیام می‌دن و انتظار جواب سریع هم دارن، خب به نظرم باهاشون قطع رابطه کنیم.:)
      وگرنه تا حدود زیادی می‌شه حدودمون رو مستقیم یا غیرمستقیم به دیگران توضیح بدیم. معمولا خودشون رعایت می‌کنن. به نظرم چیزی که سخته مقابله با موانع درونیه.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *