اینجا یادتونه از مونولوگ گفتم؟ اون مال کلاس بازیگری بود. قبل از اون بود که تمرین دیالوگ نویسی رو شروع کرده بودیم. ترم پیش برای کلاس مبانی ادبیات نمایشی، استاد کمکمون کرد که خیلی نرررم وارد مقولهی نوشتن نمایشنامه بشیم. اولین مرحله هم دیالوگنویسی بود. برای من تمرین خیلی جذابی بود. چون تازه فهمیدم یه چیزیه که همیشه تو ذهنم جریان داره. و تازه وقتی فکر میکنم که ترمهای بعد قراره جدیتر هم بشه… ای بابا انصاف نیست، من چقدر این رشته رو دوست دارم!
دیروز یه تیکه از سریال گاندو 2 رو دیدم. خدایا توبه! اون خانمی که مثلا جاسوس انگلیس یا نمایندهی اونها بود، یه چیزی تو این مایهها میگفت: «ما خیلی رو اجرای سند 2030 حساب باز کرده بودیم. ولی این ایرانیها باز حس استقلالطلبیشون گل کرد و نذاشتن ما کارمون رو بکنیم.»
حالا به فرض که انگلیسیها این شکلی بشینن با هم نقشه بریزن که با سند 2030شون (برابری جنسیتی! بهداشت و محیط زیست! وا اسفا!) ما رو نابود کنن. و به فرض که ما هم بتونیم مشتی بزنیم تو دهنشون. اونها اسم این کار ما رو میذارن «استقلالطلبی»؟
کاش دیالوگ نوشتن یه بخشی از درس انشای مدرسه بود. به نظرم خیلی تمرین خوبیه برای جای بقیه فکر کردن، با کفش بقیه راه رفتن، تقویت همدلی و این چیزهایی که میدونین دیگه. اصلا تئاتر اومده که صدای همدیگه رو بشنویم.
فاز صفر این تمرین این شکلی بود که بدون هیچ پیشزمینهای، همینطوری شروع میکردیم به نوشتن. که خب مال من خیلی چرت از آب دراومد. سر فاز یک میخواستم یه چیز خیلی خفن بنویسم که هر کاری کردم، نتونستم. حتی یه خط هم پیش نمیرفت. تا این که به خودم گفتم آقا! یه چیزی بنویس که باهاش حال کنی. مثلا مونا و عماد!
گفتم حالا یه چیزی نوشتم دیگه. ولی دقیقا اون جلسه از بین هفتاد نفر استاد یهو من رو صدا زد و بنده این متن رو خوندم و البته که در مقایسه با متنهای فلسفی-اجتماعی بقیه خیلی لوس بود! ولی خب دفعه اولم بود دیگه… همینه که هست.:)
برای فاز یک، باید قبل از شروع به نوشتن، بدون توجه به موقعیت، شخصیتها رو معین میکردیم و بعد دیگه همینطوری خود را رها نموده و مینوشتیم. البته نباید براشون اسم میذاشتیم که من حواسم نبود و گذاشتم.
*
عماد، 21 ساله
قد متوسطی دارد، با صورتی استخوانی و موهای پرپشت مشکی.
پرانرژی و برونگراست. دانشجوی سینما است و برای یک شرکت تبلیغاتی به صورت پارهوقت کار میکند. عاشق تکنولوژی است. از کار و پول خوشش میآید! در عین حال، روحیهای رمانتیک دارد. آگنوستیک است و از گفت و گو در باب عقاید لذت میبرد.
*
مونا، 18 ساله
جثهی کوچکی دارد و صورتش کمی بیحال است. موهایی خرمایی و صدایی نازک دارد.
درونگراست، دانشجوی محیط زیست است و در نشریات دانشجویی مینویسد. روحیهی عجیبی دارد. نمیتوان او را منطقی یا احساساتی نامید. به هوشیاری کائنات در هستی اعتقاد دارد.
*
عماد: جدی گفتی؟
مونا: چی رو؟
عماد:..
مونا: قانون جذب و اینا؟ آره.
عماد: باورم نمیشه.
مونا: کلوزمایندد!
عماد: وایسا ببینم… جادو جنبل چی؟!
مونا: جادو آره. جنبل نه.
عماد: وای! وای…! (میخندد) یعنی تو فکر میکنی ممکنه کسی بتونه این گوشیِ منو، به یه… خرس تبدیل کنه؟
مونا: کلی آدم تو دنیا هستن که به عصای موسی و نهنگ یونس و کلی چیز دیگه باور دارن. اگه قراره هی ازم تعجب کنی من دیگه حرف نمیزنم.
عماد: چی شد؟ تو که دوست داشتی عجیب باشی.
مونا: چطور به این برداشت رسیدی؟
عماد: معلومه دیگه. هیچ وقت نمیگی آره یا نه. حتما باید یه تبصرهای بهش اضافه کنی. نمیخوای تو هیچ دستهای جا بشی.
مونا: به هیچ وجه. تو خیلی دستهها جا میشم. فقط دوست ندارم، یه ویژگیم، ویژگیهای دیگهمو تعیین کنه.
عماد: هاه! دیدی! حتی تو دستهی دستهناپسندان هم جا نمیشی!
مونا: (میخندد) این یکی اسمش خیلی بامزه بود. اینو عضو میشم.
عماد: (میخندد) حالا بگو ببینم. از کجا میتونم یه جادوگر پیدا کنم؟
مونا: میخوای چی کار؟
عماد: میخوام تبدیل به… سوپرمن بشم.
مونا: که چی بشه؟
عماد: برا تنوع. چیه این زندگی هی دانشگاه، کار، کافه… لااقل پرواز کنیم ببینیم دنیا دست کیه. (خمیازهای میکشد)
مونا: (با لحنی عادی) پرواز؟ نیازی به جادو نداره.
عماد: جداً؟ پس نکنه تو عصرا که بیکار میشی تو حیاط خونهتون پرواز میکنی؟
مونا: عاعا. نگرشت مشکل داره. پرواز برای بیکاری نیست. خودش یه کاره. اگه ببینم درکش رو داری یادت میدم.
عماد: (میخندد.) جون من؟! چجوریه؟ وایسا خودم بگم. رو دیوار اتاقم عکس دو تا بال میکشم. هر صبح و هر ظهر و هر شب نگاش میکنم و میگم: من بالدارم! من بالدارم! بعد گوشیمو تنظیم میکنم که وقتی شبا قبل از خواب، وارد سطح عمیقتری از ناخوداگاهم شدم، بخونه: من یه پرندهم، آرزو دارم…!
مونا: (میخندد) تقریبا. اگه بتونی بدون خندیدن همه این کارا رو بکنی، قطعا پرواز هم میتونی بکنی.
عماد: همم. زیادم سخت نبود.
مونا: اصلا.
عماد: نع… فانش از بین رفت. منتظر یه معجون عجیب غریب بودم.
مونا: عصارهی پوست مار افعی؟!
عماد: پودر رودهی سوسک!
مونا: چشم قورباغه…
عماد: پَر ققنوس…
مونا: ادرار پلنگ صورتی…
عماد: اشک تمساح…
مونا: ناخن شست هیپوگریف در صورت لزوم…
عماد: واو! اعتراف کن که شاگرد پروفسور اسنیپ بودی.
مونا: (صورتش را جلو و صدایش را پایان میآورد.) و مقداری از ریشهای قهوهای استاد انقلاب!
عماد: عَیییی نه! (چندشش میشود) اون چرا؟!
مونا: ندیدیش چجوریه؟ کلا اون بالاها سیر میکنه.
عماد: آقا بیخیال پرواز! حالم بد شد. (میخندد)
مونا: دیدی گفتم؟ کار هر کس نیست… بال و پر زدن… مرد خر میخواهد و… ریش کهن! (با هم میخندند)
عماد: میدونی از چیت خوشم میاد؟
مونا: از… همه چیم؟!
عماد: (میخندد و با شدت سر تکان میدهد) نهـ…ـه! از این که آدم هیچ وقت نمیفهمه تو سرت چی میگذره.
مونا: تو میدونی از چیت خوشم میاد؟
عماد: همه چیم؟
مونا: این که همیشه معلومه چی تو دلت میگذره.
عماد: (بهش برمیخورد.) کی؟ من؟ خب بگو ببینم خانم جادوگر. چی تو دلم میگذره؟
مونا: (دستش را روی قلب عماد میگذارد و چشمش را میبندد) یه موج قوی از انرژی…
عماد: چرند!
مونا: گرم و سرخ رنگ…
عماد: مگه قلب بقیه چه رنگیه؟
مونا: (چشمهایش را باز میکند و با لحن عادی) مال من سفیده. خفه میشی یا نه؟
عماد: عجب…!
مونا: ببند چشماتو… (با همان لحن اسرارآمیز) مثل یه دریای آروم… که کمکم اوج میگیره… موج میگیره… نزدیک مدّشه… داره خطرناک میشه!
عماد: (چشمهایش را باز میکند)
مونا: باید بریزیش بیرون!
عماد: (با جدیت) داری جادوم میکنی!
مونا: مگه همین رو نمیخواستی؟
عماد: نه. بسه.
مونا: نمیخوای بریزی بیرون؟
عماد: (عصبی و خسته به نظر میرسد.) تو که همه چیز رو میدونی.
مونا: (لبخند میزند.) سعیت رو بکن عماد. دفعهی بعدی رو پشت بوم منتظرتم.
فقط ادرار پلنگ صورتی :))))))
جهت تقویت تخیل پروازگر😁
دلم پودر رودهی سوسک خواست D: و کمی مونا که همه چیز رو بدونه.
پ.ن: این مونا اصلا درونگرا نبود ولی عماد مشخصا همین شکلیه. خود خودشه.
عه درونگرا ندیدین پس!
اصلا مترادف کمحرف یا خجالتی بودن نیست.
با جمله دومت کاملا موافقم. اما تو این دیالوگ مشخصا اونی که چیزی در دلش نگه داشته عماده (درونگراتر از مونا) و انگار مونا کاملا به بیرون ریختن احساساتش واقفه ( برونگراتر از عماد) و این گزاره با تعریف شخصیت ها مخالفه.
راستی یک تیپ شخصیت میانه هم وجود داره به نام میانگرا. شاید مونا به هردو وجه وجودش واقفه پس میانگرا ست.
خلاصه من با مونا مخالفم. اصلاحات لازم رو مبذول بفرمایید وگرنه شخصیت ایشون در فیلم شما سانسور خواهد شد. در تصویر بجای ایشون یک گلدون کاکتوس درونگرا میزاریم تامام :دی
نه همچنان تصریح میکنم که مونا شدیدا درونگراست. ولی با این که اینجا عماد چیزی رو نگه داشته و مونا داره خودش رو بیان میکنه که با تعریفها در تضاده کاملا موافقم. شاید در آینده گذشتهشون رو هم اینجا گذاشتم تا این تناقض روشنتر بشه.
مچکرم از حل مسئلهتون:))