1400. عجیبه‌ها. هم یه کم خیلی زیاده، هم دقیق که بهش نگاه می‌کنم انگار خیلی دوره. حس قرون وسطی داره. یه بار یکی از استادامون داشت می‌گفت نگاه کنین داستان‌نویسی غربیا تو قرن چهارده پونزده به این نوآوری‌ها رسید، اون وقت ما… ما هم البته همون قرن چهارده بود! (نمی‌دونم چه ربطی داشت. گفتم بگم.)

هر وقت بهش فکر می‌کنم یاد اون شعر سپاهی لائین می‌افتم که سال نود گفته بود. نود… چقدر دور! نصف عمرمه. یادمه که اون سال بارها و بارها و بارها این شعر رو جلوی آینه خوندم:

آمد بهار و رفت خوش آمد بیاورد
شاید نود برای زمین صد بیاورد

و یادمه که از مامانم می‌پرسیدم یعنی چی صد بیاورد. یادمه که اون سال‌ها هم حال‌ها خیلی بد بود. اون موقع هم خیلی به زمان و اینا فکر کردم.

خب و اما تصمیمات. امسال هم مثل سال‌های دیگه تصمیم گرفتم که تصمیم خاصی نگیرم.:) حتی فکرشم اذیتم می‌کنه. در واقع یه فکرایی تو سرم اومد. اول فکر کردم که امسال زبانمو تکمیل می‌کنم و پرونده‌شو می‌بندم. بعد یادم اومد که خوندن نمایشنامه و شعر به مقدار خیلی زیاد، واجب‌تره. بعد گفتم خب کار و درامد و اینا چی؟ اونم که گذاشته بودی تابستون. از اون طرف هم چندین ماهه به خودم می‌گم ایشالا تابستون دیگه می‌چسبیم به تار و سه‌تار و حتی خدا رو چه دیدی شاید پیانو و خب در نهایت؟ مشخصه: «حالا بریم ببینیم چی پیش میاد»

تازه حتی فکر کردم که امسال غذاهای بهتری بخورم و دوباره ورزش رو شروع کنم و این‌ها، که دیدم آخه دانشگاها قراره باز شه و یهو زندگیم به هم می‌رسه و برای شروع زمان مناسبی نیست. (یا نه؟ یعنی ممکنه امسالمون هم جلوی لپ تاپ تموم شه؟:/)

بعدش که از هر طرف رفتم به بن‌بست رسیدم و دیدم همه چیز برام به یک اندازه اولویته، به این نتیجه رسیدم که اصلا برنامه‌ریزی مال سوسولاس. ما همینطوری تو ذهنمون تصمیم می‌گیریم همه‌ی این کارا رو بکنیم و آخرشم کل تابستونمون به چت کردن می‌گذره.:)

حالا غرض از مزاحمت این که (نه اون قبلیا غرض نبود واقعا. چونه‌م گرم شد همینجور گفتم) بنده بالاخره نشستم و در سه چهار روز طاقت‌فرسا، یه ویدیو برای یوتیوب ضبط کردم. سرعتم از دفعه‌ی قبل به مراتب بیشتر شده بود که بسیار مایه‌ی امیدواریه. مشکلات داره ولی در کل می‌تونم بگم نتیجه رو دوست دارم. خیلی خوشحال می‌شم که شما هم ببینین و خوشحال‌تر می‌شم که نظرتون رو هم بهم بگین.

اگه حوصله‌تون نمیشه تا اونجا برین، vpn را روشن نموده و همینجا ببینید:

این ویدیو معرفی نوروزه به جهانیان! سعی کردم به صورت کلی مطالب رو بگم و البته یک نکته‌ی مهم درباره‌ی هفت سین هم هست که تازه فهمیدم و فکر نکنم شما هم بدونین! اینا رو رفتم از چند تا مقاله‌ی قدیمی درآوردم ولی بعدش دیدم که در کمال تعجب تو ویکی پدیا هم عینا موجوده. ولی عجیبه که هیچ کس ازش حرفی نمی‌زنه. خلاصه که اگه شما هم هر سال دم عید، یه مشت هخامنشی رو تصور می‌کنین که دارن سیر و سرکه می‌ذارن سر سفره‌هاشون و به خودتون می‌گین احسنت به این تمدن و فرهنگی که ما داشتیم… یور هیوجلی رانگ!

اما چند تا چیزو اینجا بنویسم که یادم نره. (دفعه‌ی قبلی گفتم این ننربازیا چیه هی بیای ایرادای خودتو بگی. بذار بقیه بگن. شما هم که نمی‌گین، فلذا اشتباهاتم یادم رفت و تاریخ تکرار شد)

اول این که درسته کمال‌گرایی خره، و اگه من، منِ چار سال پیش بودم احتمالا کل سال رو مشغول ساخت این ویدیو می‌شدم. ولی بایستی برای چیزی که واقعا اذیتم می‌کنه لااقل یه قدم لااقل بردارم، اگه نشد دیگه نشد. مثلا رفتم از همسایه سمنو گرفتم و سیب قرمز یادم رفت. دیگه روم نشد برگردم. فکر می‌کردم قراره نیم ساعته همه‌شو بگیرم تموم شه بره. ولی اگه می‌دونستم قراره سه بار دیگه ویدیو رو بگیرم، و کل اون روزم و کمی از روز بعدم هدر بره، می‌ارزید که برم حداقل از یه همسایه دیگه سیب قرمز بگیرم و اینقد رو مخم نمونه در حدی که به سرم بزنه وردارم سیبه رو با ماژیک یا با نرم‌افزار رنگ کنم! باز خدا رو شکر که این ایده یادم رفت وگرنه چه شاهکاری می‌شد.

چند تا چیز هم یادم رفت بگم. مثل این که سمنو نماد چیه یا این که اون داستان خوردن تخم‌مرغا مال خیلی خیلی بچگیم بوده و حتی این که ما عیدی پول نقد می‌دیم هم گویا نکته‌ی جالبیه برای غیرماها! که نمی‌دونم چرا یادم رفت حتی تو متنم بنویسمش. حفظ می‌کنی یه جور، بداهه می‌گی یه جور. نمی‌دونم والا. همچنین الان که از دور می‌بینمش چند تا ایراد گرامری هم به چشمم میاد که خب…. واقعا متاسفم برای زبان انگلیسی که اونقد پست و مزدوره و همون اول خودشو رو نمی‌کنه.:)

اما یه چیزی که تو این ویدیو گرفتن هر لحظه بیشتر بهش پی می‌برم، اینه که چقدر حرف زدن رو دوست دارم. اصلا کیف می‌کنم با تمام وجود. و در عین حال چقدر مواقع زیادی بوده توی جمع که حاضر شدم کلی راه برم یا با چشم و ابروهام حرکات آکروباتیک برم یا حتی از خیلی چیزا صرف نظر کنم، فقط چون حرف زدن برام عذاب بوده. خدایا این بشر دقیقا چیه تو آفریدی؟ خودت می‌دونی؟

*

تا اینجا که هیچ چیز از تعطیلات نفهمیدم و بقیه‌ش هم قرار نیست بفهمم چون خیلی کارهای دانشگاه زیاده و حتی یه کاری هم هست که نصف پولشو گرفتم و مثل کارای دیگه نیست که بندازم پشت گوش ولی واقعا حس و حال انجام دادنشو ندارم. کاش تعطیلات نوروز یه ماه بود. یه ماه و نیم بود. و استادا هم بهمون دسترسی نداشتن که تکلیف اضافه کنن.

گفتم استادا. یه استاد طراحی صحنه داریم این ترم که همه رو دیوونه کرده. تو درس مبانی صحنه که باید یاد ما بده چار تا خط بکشیم و یه تئاتر می‌بینیم بتونیم چار تا خط درباره صحنه‌شن نظر بدیم، (بلکم پنج تا) شروع کرده تاریخ طراحی صحنه می‌گه و همه حرفاشم چیزاییه که برا کنکور خوندیم یا مثلا به خودمون گفتیم این چرت و پرتا که تو کنکور نمیاد و نخوندیم! اما خودش اصرار داره که مطالبش از فرانسه ترجمه شده و همه اصل اصله و حتی قابلیت چاپ کتاب رو داره! اما مشکل اصلی این نیست.

این دوستمون علاوه بر طراحی صحنه، آموزش زبان هم دارن برامون. چون به هر حال ایشون در فرانسه درس خوندن، خود خود فرانسه، دقیقا توی فرانسه. امیدوارم متوجه شده باشید و اگه نشدید تصریح می‌کنم که داخل فرانسه درس خوندن. و خب تسلط کامل به این زبان دارن. در حدی که با باروک میگه بغوک و به اسپیرالی میگه سپیغلی و حتی به همین برکت قسم غئلیسم و نتوغلیسم هم ازش شنیدیم.:)

خلاصه که استادامون زیاد درباره فرانسوی حرف می‌زنن و مستقیم یا غیرمستقیم میگن یاد بگیرین و این یکی هم که دیگه شاهکاره. یه تمرین داده برای عید هی میاد بهش تبصره اضافه میکنه و آخرشم کسی نمی‌فهمه دقیقا چی می‌خواد. هی میاد تو گروه از این پیامای پر از «!!!!» میذاره و طرز صحبت دانشجو با استاد رو یادمون می‌ده. چند روز پیش هم که بچه ها به مدیرگروه اعتراض کردن، برداشت یه متن بلندبالایی نوشت که به خدا من خیلی خوبم حتی به بچه ها فیلم هم معرفی کردم برای تقویت زبان فرانسه. :/

حالا نه که ما بخیل باشیما. یعنی می‌گم دیگه حرمتا از بین رفته. حالا ما هم فرانسه بلدیم یه بار اومدیم بگیم؟ والا. عه نگفته بودم؟ بله چنان که الان چک کردم، گویا من نهصد و پنجاه و هفت تا کلمه فرانسوی بلد شدم، بزنین به افتخارم:) تازه‌شم هنوز به مرحله‌ی فیلم نرسیدم ولی سعی می‌کنم فیلمایی ببینم که مثلا یه فرانسوی هم از کنار بازیگرای اصلیش رد شه. پله پله جانم پللله پله.

 مثلا چند ماه پیش یه روزی که به غایت خسته و دلشکسته و بی‌حال و پرکار و فسرده بودم، هی فکر کردم کدوم کارمو انجام بدم، و یکی تو ذهنم گفت: هیچ کدوم. تا آخر شب وقت‌کشی کن بعدشم برو زودی بخواب و ایشالا از فردا آدم می‌شی. بعد مسئول ذهنم گفت نهههه مگه الکیه؟ پاشین برین سر کاراتون ببینم همینطوری لش کردین. بعد اون یکیه انگار یه زیرمیزی‌ای چیزی داد و مسئوله در گوشش گفت: حله.

این شد که برنامه تغییری نکرد ولی در عمل، نه و نیم شب به خودم اومدم و دیدم همه ده قسمت یک سریال احمقانه رو تموم کرده‌م؛ سریالی که یهو بهم الهام شده بود برم دانلود کنم. امیلی در پاریس. یعنی چرند محض بود ولی اعتراف می‌کنم دیدنش حال داد. حتی عجیب بود به نظرم. این ایده که یه دختر از آمریکا بره پاریس و هی لباسای مثلا جذاب (از نظر من دهاتی) بپوشه و در کنارش تصویرای خوشگل و حتی اغراق‌آمیز از پاریس و اخلاق گند فرانسویا ببینیم، خیلی به نظر کلیشه میاد. چرا تا حالا نساخته بودنش؟!

آره خلاصه که فعلا سعی می‌کنم فیلمایی ببینم که اینقد راحت مثل نقل و نبات فرانسه صحبت نکنن. یا حداقل یه نفر توش باشه که از هجوم این همه غ و ژ و پ اعصابش خورد شه.

ولی خب الان به درجه ای از عرفان رسیدم که توی فیلما، اوغوغ (چرا وقتی می‌نویسیش این شکلی میشه؟) رو به راحتی، مثل آب خوردن، تشخیص میدم. الان بگین اغواغ… تشخیص دادم.

این بود انشای اول سالی من.

اگر، (وقتی:) ویدیو رو دیدین، خوشحال می‌شم که اینجا یا همونجا نظرتون رو بهم بگین. سابسکرایب و لایک هم اگه یادتون می‌ره من یادآوری کنم، اگرم از این کارا دوست ندارین که خب نظرتون محترمه. (برای خودتون. مسخره‌ها)

به ازای هر سه نفری که ویدیو رو براشون ارسال می‌کنید، یک شانس برای شرکت در قرعه‌کشی پیدا می‌کنید. دوستانی که به قید قرعه انتخاب بشن، می‌تونن به صورت کاملا رایگان پیج اینستاگرام من رو هم فالو کنن.

نوروزتون مبارک.
 امیدوارم چرخ هزار و چارصد براتون بچرخه.