مثل یه پیشگوی حرفهای چشمامو میبندم و باز میکنم و با یه صدای اکودار به خودم میگم: این یکی دیگه منتشر میشه. عین یه نوشتهی خوب و حرفگوشکن. اما میدونم که این کلمات هم دوباره تو پستو پنهان خواهند شد. چرا؟ چون میترسم. به همین سادگی.
فکرشم نمیکردم روزی برسه که بگم نمیتونم بنویسم. یعنی از چهار سال پبش که راز نوشتن رو کشف کردم تا الان اگه کسی میگفت نمیدونم چی بنویسم یا بلد نیستم بنویسم، تو دلم میگفتم: بدبخت هنوز به اون درجاتی که من رد کردم نایل نشده. بابا بیاین از من بپرسین تا بهتون بگم تنها رازش اینه که مثل خر بنویسی و به نتیجه فکر نکنی و بذاریش تو وبلاگت و انتشار. تمام.
اما الان که دارم بعد از یک دوره وسواس فلجکننده پنجمین مطلب درازمو مینویسم و خداخدا میکنم که وسطاش نگم: وای چقد بدیهی، چقد مسخره، میفهمم که غول کاملگرایی خیلی بزرگتر از این حرفاس. وقتی یه مرحلهشو رد میکنی یه جور دیگه جلوت سبز میشه. میگن تا چهل سال بعد از ترک سوداش در سر آدم میمونه.
این که تو هر کلمه و هر جمله و هر پاراگراف بخوای خودتو چک کنی که آیا به اندازه الگوی ذهنیت مفید و جذاب بودی؟ آیا به قدر کافی نو بودی؟ آیا خودشیفته به نظر نیومدی؟ آیا اگه فلانی بخونه دوباره نمیگه چقد بی سر و ته؟ یا بدتر! اگه فلانی بخونه دوباره هم تشویق خواهد کرد؟ آیا مخاطب میفهمه که تو در بسیاری از موارد موجود شکنندهی کوچیکی هستی یا موفق به پنهان کردنش شدی؟
بله. رشته کلام از دستم در رفت! داشتم میگفتم این که هی بپرسی آیا… و هر دفعه پاتو محکمتر رو ترمز فشار بدی عملا فقط باعث درجا زدن میشه. انرژیت هدر میره و بعد خاموش میشی. اینو تو کلهت فرو کن سارا.
این که الان نمیتونم چیز خاصی بنویسم، به خاطر این نیست که حرف خاصی ندارم. یا احساسات خاصی رو تجربه نکردم. یا نبردهای سختی تو ذهنم در جریان نیست. بلکه به این خاطره که خیلی رسمی نشستم پشت میز و به خودم زمان آزادی دادم برای نوشتن. اینطوری فایده نداره. من عادت کردم به دزدکی نوشتن. پست بعدی رو از زیر میز منتشر میکنم.
اگه موضوعات تو فکرم رو در نظر نگیرم سنیتبگترلصگحتقلمنتبسمینبمکیمن فکر نکن فکر نکن فکر نکن :))))
الان چک کردم تو وبلاگ ۲۸ تا منتظر شده و ۲۷ تا منتشر نشده دارم، راضی نیستم ولی خوبه، اما بی پروایی تو اینجا موج میزنه تصور میکنم دستت رو هل میدی رو کیبورد و بعدش پابلیش!
خب به اطلاع میرسونم که منم 30 تا منتشر شده و 29 تا پیشنویس دارم، فقط اینجا. اکثر پیشنویسام توی ورده.
واقعیتش این نیست که بیپروایی صرف باشه. پستایی تو این وبلاگ هست که مثلا یه هفته روزی سه چهار ساعت روش وقت گذاشتم. و بعد تازه فرایند ادیت پس از انتشار شروع میشه که “هیچ وقت” تمومی نداره. چون بالاخره میلیونها نفر اینجا رو میخونن و من مسئولم.:)
ولی این وسط برای این که فشار اون پستا کم بشه، آره یه وقتایی هم خودمو وادار میکنم که فقط “چیزی” بنویسم. همین. که بفهمم حتی اگه مزخرف هم منتشر کنم، اون میلیونها نفر سکته نمیکنن و عوض کردن جای دو تا پاراگراف برای هزارمین بار، وسواس دوستداشتنی خودمه.:)
تا بوده همین بوده! کمال گرایی مانع خیلی از مواردی شدن که از نظر ما مسخره و بدیهی هستن اما از نظر بقیه شگفتی آور.
ترسی که مانع خیلی کارا میشه و به بهونه هنوز خوب نیست از زیر بارِش فرار می کنیم، امیدوارم روزی از این ترس و بهونه رهایی یابیم.
آره
پس مینویسیم تا رهایی یابیم.
بهترین کار رو می کنید