دسته: حالنوشته
-
سر میز مذاکره با نوزاد بدقلق (1)
تو اگه صد تا دوره مدیریت زمان هم رفته باشی یک وقتهایی چیزی نیستی که میخوای باشی. یا حتی، نمیخوای چیزی باشی که میخوای باشی. چرا؟ چون حالت خوب نیست. تموم شد و رفت.
-
🎥گنبد زرد هفت پیکر: قصهی ایرانیِ کنیزک زردرو و پادشاه عراقی!
قصهی گنبد زرد را اینجا تماشا کنید، با شیلترفکن: گنبد زرد، دومین بخش از هفت قصهی هفت همسرِ بهرام در هفت پیکر است. من که اگر میترا خانم نبود، اصلا با قصه آشنا نمیشدم. و راستش اگر یوتیوب نبود، حتی ادامهاش را هم نمیخواندم. ولی حالا که نشستهام و هی ورق میزنم، هی بیشتر احساس…
-
اصلنم درد نداشت
پریروز یک نفر زنگ زد از مرکز مشاورهی دانشگاه. گفت میخواهیم بدانیم بچهها در چه حالاند. اول محلش ندادم. یک بار دیگر هم از این مرکز زنگ زده بودند و آخرش با این استدلال که «حالا ایشالا کرونا هم تموم میشه»، معضل بیحوصلگیام را حل و فصل کرده بودند و لابد جلوی اسمم هم یک…
-
کتابخواری با چشم بسته
خوابهایم هیچ وقت قصه ندارد. همیشه میگفتم ناخوداگاهم نصفه شبها هفت هشت ده دوازده تا فیلم سینمایی را قر و قاطی هم تدوین میکند و برایم پخش میکند، آن هم نه هر فیلمیها! آثاری از سید جواد هاشمی بگیر تا رامبد جوان و اسپایک جونز و نولان و در پایان هم فرهادی. البته همیشه دو…
-
که شادی آن من باشد
کسی مرا نمیدید و کسی را نمیدیدم. درخت گردو مراقبم بود. آن بالا، تنهی محکمش طناب را نگه داشته بود، اوج میگرفتم، صورتم در برگها غرق میشد. میخواندم. کمی بلندتر… بلندتر. استثنائا صدرا بانگ “فالش بود” سر نمیداد. دنیا زیر پایم بود و کلمهها را مزمزه میکردم.
-
🎥:نوروووز آآآمد! با ویدیو آمد☘️
1400. عجیبهها. هم یه کم خیلی زیاده، هم دقیق که بهش نگاه میکنم انگار خیلی دوره. حس قرون وسطی داره. یه بار یکی از استادامون داشت میگفت نگاه کنین داستاننویسی غربیا تو قرن چهارده پونزده به این نوآوریها رسید، اون وقت ما… ما هم البته همون قرن چهارده بود! (نمیدونم چه ربطی داشت. گفتم بگم.)…
-
لذت آفریدن با دستهای خسته
سررسیدم را ورق میزنم. یاد فیلمی میاندازدم که هفت هشت سال پیش دیدم. درباره پسری بود با پدر و مادری ایرانی که در آلمان زندگی میکرد. از بچگی عاشق بافنتی بود. یک شال گردن هم داشت به طول زندگیاش. بافتنش هیچ وقت تمام نمیشد. وقتی مضطرب بود، در هم و شلخته و خاکستری میبافت و…
-
از دانشگاه تهران برایتان مینویسم
“ناامیدی یه جور ورشکستگیه، برای کسی که بی حساب از کیسه امیدش خرج کرده.”از اریک هوفر گمونم. دارم فکر میکنم برا این اوضاع ما هم باید یه شاخصی تو روانشناسی وجود داشتهباشه. نه تحمل نيست. نمیدونم چيه. شايد بشه گفت شاخص کش اومدن. واقعا حس میكنم یه جور عجیبغریبی دارم کش میام. سه چهار سال…
-
شبانهنوشت قبل از (+++ بعد از)
ادامهی کنکور عملی رو نوشتم و خیلی شد. چهارهزارتا. مزخرف. دقیقا هر وقت رو این تمرکز میکنم که کم بشه زیادتر میشه و این چیزیه که از هر چی نوشتنه زدهم میکنه. ولی حالا میخوام یه چیزایی رو بگم که حتما میخوام بگم. چون گفتن نتایج فردا یا پسفردا میاد و من دوست دارم باز…
-
وهم سنگ
متفاوت بودن همیشه هیجانانگیز بودهاست. خودم میدانم حتی آن موقعی که آه و ناله میکردم که برچسب خودم را پیدا نمیکنم، جایی ته قلبم خوشحال بودم که فرق دارم. اما خب، خیالم این بود که حتما گروهی از آدمهای شبیه من هم هستند که جای خالیام را حفظ کردهباشند. فکر نمیکردم ته این همه تفاوت،…
-
آویزان عقربهها
میگه: تهش چی میشه؟ میگم: احساس خوبی به خودم پیدا میکنم. میگه: بیشتر آدما اگه در طول شبانهروز سه ساعتشونم هدر ندن دیگه کلی راضی و خشنودن. شل کن.میگم: خب کسی که واقعا ملزم باشه سه ساعت از روزشو درست استفاده کنه، کمکم دلش میخواد این ساعتو بیشتر کنه.میگه: نخیر. واقعا دوست دارن همون سه…