دسته: سارانویس

  • 🎥گنبد زرد هفت پیکر: قصه‌ی ایرانیِ کنیزک زردرو و پادشاه عراقی!

    🎥گنبد زرد هفت پیکر: قصه‌ی ایرانیِ کنیزک زردرو و پادشاه عراقی!

    قصه‌ی گنبد زرد را اینجا تماشا کنید، با شیلترفکن: گنبد زرد، دومین بخش از هفت قصه‌ی هفت همسرِ بهرام در هفت پیکر است. من که اگر میترا خانم نبود، اصلا با قصه آشنا نمی‌شدم. و راستش اگر یوتیوب نبود، حتی ادامه‌اش را هم نمی‌خواندم. ولی حالا که نشسته‌ام و هی ورق می‌زنم، هی بیشتر احساس…

  • آموزش چاپ منوتایپ، طراحی روی شیشه: سرخوشانه‌ای از گذشته‌ها

    آموزش چاپ منوتایپ، طراحی روی شیشه: سرخوشانه‌ای از گذشته‌ها

    چاپ منوتایپ به شیوه‌ی طراحی روی شیشه. جلسه قبل منوتایپ رو یاد گرفتیم و حالا باید یک چاپ آبرومند توی خونه انجام بدیم. (البته ریا نباشه سر کلاس هم من بودم که داوطلب شدم و برای اولین بار انجامش دادم.:)

  • چرا کتاب بخوانیم؟ نامه‌ای به خواهر برادرهای کوچکم:)

    چرا کتاب بخوانیم؟ نامه‌ای به خواهر برادرهای کوچکم:)

    حق داری البته. همه‌ش می‌گن کتاب و می‌گین چرا کتاب؟ می‌گن برای این که علمتون زیاد شه! و می‌گین بیخود! همینقدر که داریم بسه! اصلا کی علم خواست؟!

  • اصلنم درد نداشت

    اصلنم درد نداشت

    پریروز یک نفر زنگ زد از مرکز مشاوره‌ی دانشگاه. گفت می‌خواهیم بدانیم بچه‌ها در چه حال‌اند. اول محلش ندادم. یک بار دیگر هم از این مرکز زنگ زده بودند و آخرش با این استدلال که «حالا ایشالا کرونا هم تموم می‌شه»، معضل بی‌حوصلگی‌ام را حل و فصل کرده بودند و لابد جلوی اسمم هم یک…

  • 🎥ویدیو: قصه‌ی بیژن و منیژه + پیغامی برای شش نفر و نیم

    🎥ویدیو: قصه‌ی بیژن و منیژه + پیغامی برای شش نفر و نیم

    همینجور قلب و بوس و ستاره بود که براش هوا می‌کردن. بعد داستان آثار ادبی مهم رو تعریف می‌کرد و خیلی راحت می‌گفت شما تنها وظیفه‌تون اینه که «گوش کنین». هی نقاشی نشونمون می‌داد و قصه تعریف می‌کرد با اون صداش. بسه دیگه زن. کم دلبری کن.

  • درباره‌ی دخترخاله‌ها

    درباره‌ی دخترخاله‌ها

    یادم نمی‌رود. هر کاری که می‌کنم یادم نمی‌رود. هر چقدر به هم لبخند می‌زنیم و تعارف می‌کنیم، هر چقدر مصنوعی کنار هم می‌نشینیم و مثل خاله‌بازی‌های آن موقع، پاهایمان را روی هم می‌اندازیم، هر چقدر سعی می‌کنیم اصلا حرف نزنیم و اگر هم زدیم، چیزهایی شبیه به “چه می‌کنی با کنکور” یا ” پرتقال بخور”…

  • مونولوگ/ تمرین مبانی بازیگری

    مونولوگ/ تمرین مبانی بازیگری

    خلاصه که به جای تمرین زبان و بدن و لبلبلبلو گفتن و ادای فرغون درآوردن، قرار شد مونولوگ بنویسیم. حالا بگذریم که اول قرار بود یه عده بنویسن و بقیه کار کنن و بعد: «معلومه که همه باید بنویسن! این دیگه چه حرفیه؟!» و بعد: «یه بار که کافی نیست. باید هی کار رو ویرایش…

  • 🎥ویدیو: روز جهانی دوچرخه سواری تو بافت قدیم یزد🚲

    🎥ویدیو: روز جهانی دوچرخه سواری تو بافت قدیم یزد🚲

    ماه‌ها بود به دوچرخه سواری تو بافت قدیم فکر می‌کردم. می‌خواستم یه ویدیو ازش بسازم و بگم که هی مردم! ما زنان ایرانی اینجا خیلی آزادیم، در حدی که می‌تونیم دوچرخه سواری کنیم.:) یکشنبه شب بود که تو استوری‌های آقای درویش فهمیدم روز جهانی دوچرخه سواری، جمعه‌ی همین هفته‌س. اعصابم خورد شد. اصلا چرا من…

  • کتابخواری با چشم بسته

    کتابخواری با چشم بسته

    خواب‌هایم هیچ وقت قصه ندارد. همیشه می‌گفتم ناخوداگاهم نصفه شب‌ها هفت هشت ده دوازده تا فیلم سینمایی را قر و قاطی هم تدوین می‌کند و برایم پخش می‌کند، آن هم نه هر فیلمی‌ها! آثاری از سید جواد هاشمی بگیر تا رامبد جوان و اسپایک جونز و نولان و در پایان هم فرهادی. البته همیشه دو…

  • که شادی آن من باشد

    که شادی آن من باشد

    کسی مرا نمی‌دید و کسی را نمی‌دیدم. درخت گردو مراقبم بود. آن بالا، تنه‌ی محکمش طناب را نگه داشته بود، اوج می‌گرفتم، صورتم در برگ‌ها غرق می‌شد. می‌خواندم. کمی بلندتر… بلندتر. استثنائا صدرا بانگ “فالش بود” سر نمی‌داد. دنیا زیر پایم بود و کلمه‌ها را مزمزه می‌کردم.

  • عادت سازی، عادت سوزی

    عادت سازی، عادت سوزی

    هیچ وقت این جمله‌ی «بهترین کتابی که خوندم» تو کتم نرفته. یعنی به مرور زمان فهمیدم خیلی نباید به جواب خودم به این جور سوالا اعتماد کنم. عجیبه. فقط سلیقه‌ی آدم نیست که عوض می‌شه ها. مثلا من اون موقعی که ملت عشق رو خوندم به نظرم یه کتاب معمولی رو به خوب بود. ولی…