دسته: داشتم فکر می‌کردم

  • در جست و جو

    نباید با این جمله شروع کنم که: در این روزهای بد… یا اینطور ادامه بدهم که: با وجود این اخبار بد… یا تمام کنم که اصلا گذشته از این… ولعی مداوم برای نوشتن و تمایلی غیرقابل انکار برای متمایز بودن. ترکیب جالبی نیست! پدر آدم را در می‌آورد. اما واقعا نیاز دارم که کلمات راه…

  • طریقه‌ی نوش کردن شراب زندگانی؟

    طریقه‌ی نوش کردن شراب زندگانی؟

    کوچک‌تر که بودم فکر می‌کردم آدم‌ها دو دسته‌اند. آدم‌های فهمیده و آدم‌های… لابد نفهمیده! تکلیف طبقه‌ی دوم که معلوم بود: بیشتر افراد! ولی آدم‌های فهمیده انواع متفاوتی داشتند. ویژگی مشترکشان این بود که دست اول بودند. ابتکار داشتند. شبیه آدم‌هایی که می‌توانستند شبیه‌شان باشند نبودند! استراتژی‌هایشان نخ‌نما نشده بود. شوخی‌هایشان تکراری نبود. و هرچقدر هم…

  • بیرون کردن بُزک درون

    بیرون کردن بُزک درون

    این روزا یکنواخت و ملال‌آوره. اتفاقی نمی‌افته. زیاد با کسی ارتباط ندارم و این یعنی همه چیز به خودم بستگی داره. خب این همونقد که خوبه، (کسی قرار نیست با اظهار نظر درباره جوش جدیدم اعصابمو خورد کنه) بدم هست. چون اصولا خودم بیشتر از هر کسی درباره خودم اظهار نظر می‌کنم. چند روز پیش…

  • هر روز تنبلانه

    هر روز تنبلانه

    بعضی روزا چشمامو که باز می‌کنم و به خودم میگم:‌ پاشو زندگی کن، میگه: حوصله‌ ندارم. بعد با مهربونی سعی می‌کنم خرش کنم: خب باشه… حوصله‌ی چی رو داری؟ یه غلتی میزنم و میگم: حوصله همین سوال جوابا رو دیگه. ولم کن. و بعد خیال می‌کنم اگه تا آخر روز تو همین فاز ولم کن…

  • دستورالعمل بودا برای موفقیت: زور نزن

    دستورالعمل بودا برای موفقیت: زور نزن

    اگه بهتون بگم که یه مدته چقد دارم حکمت از تو زندگی درمیارم، واقعا تعجب خواهید کرد. البته بنده این عادت جوریدن زندگی در جست‌وجوی حکمت رو از دیرباز داشته‌م، منتها جدیدا حکمتام یه خورده تکلیفشون با خودشون روشن‌تره. قبلا احساس می‌کردم نه تنها با هم تو یه راستا حرکت نمی‌کنن و منو به جای…

  • پیروزِ نبرد کامل‌گرایی

    پیروزِ نبرد کامل‌گرایی

    مثل یه پیشگوی حرفه‌ای چشمامو می‌بندم و باز می‌کنم و با یه صدای اکودار به خودم می‌گم: این یکی دیگه منتشر میشه. عین یه نوشته‌ی خوب و حرف‌گوش‌کن. اما می‌دونم که این کلمات هم دوباره تو پستو پنهان خواهند شد. چرا؟‌ چون می‌ترسم. به همین سادگی. فکرشم نمی‌کردم روزی برسه که بگم نمی‌تونم بنویسم. یعنی…

  • دیوانه آغاز می‌کند

    دیوانه آغاز می‌کند

    نمی‌دانم دقیقا کی دیوانه شدم. خب همه استعدادش را دارند. اما این که کی فعال شود یا اصلا فعال بشود یا نه، بستگی به خودت دارد. برای من، شاید بتوانم بگویم در هنرستان شروع شد. آن موقع، من هم مثل شما چند تا کتاب روشنفکرانه خوانده‌بودم و حرف‌هایی درباره هنرمندان بزرگ بلد بودم. اما هنوز…