دسته: سارانویس
-
که شادی آن من باشد
کسی مرا نمیدید و کسی را نمیدیدم. درخت گردو مراقبم بود. آن بالا، تنهی محکمش طناب را نگه داشته بود، اوج میگرفتم، صورتم در برگها غرق میشد. میخواندم. کمی بلندتر… بلندتر. استثنائا صدرا بانگ “فالش بود” سر نمیداد. دنیا زیر پایم بود و کلمهها را مزمزه میکردم.
-
عادت سازی، عادت سوزی
هیچ وقت این جملهی «بهترین کتابی که خوندم» تو کتم نرفته. یعنی به مرور زمان فهمیدم خیلی نباید به جواب خودم به این جور سوالا اعتماد کنم. عجیبه. فقط سلیقهی آدم نیست که عوض میشه ها. مثلا من اون موقعی که ملت عشق رو خوندم به نظرم یه کتاب معمولی رو به خوب بود. ولی…
-
گزارش گلبازی/ اولین تمرین مبانی بازیگری
این پست قرار است کمی عجیب باشد. خودم هم درست نمیدانم چه جور چیزی است. اما اگر بخواهم بیشتر اینجا بنویسم، شاید باید کمی شل کنم.:) این اولین تمرین کلاس بازیگری است، گل بازی برای دست یافتن به کودکانگی. دو بسته گل متفاوت داشتم. با اولی کمی کار کرده بودم و به نتیجهی خاصی نرسیده…
-
🎥:نوروووز آآآمد! با ویدیو آمد☘️
1400. عجیبهها. هم یه کم خیلی زیاده، هم دقیق که بهش نگاه میکنم انگار خیلی دوره. حس قرون وسطی داره. یه بار یکی از استادامون داشت میگفت نگاه کنین داستاننویسی غربیا تو قرن چهارده پونزده به این نوآوریها رسید، اون وقت ما… ما هم البته همون قرن چهارده بود! (نمیدونم چه ربطی داشت. گفتم بگم.)…
-
در آفتاب پنجشنبه با سکوت ارلینگ کاگه
ببخشید:)نمیدانم این را خطاب به چه کسی گفتم. ولی لازم بود اذعان بدارم که حواسم هست یک ماه و نیم است اینجا چیزی ننوشتهام و میدانم که دختر بدی بودهام و سعی میکنم دیگر نباشم.* کلاه آفتابیام را برداشتم، با یک دانه لیموشیرین و یک نصفه هویج، رفتم توی آفتاب نشستم و صد و اندی…
-
من سارا 35 سال دارم
استاد زبان فارسیمان تکلیف داده که پانزده سال بعد یکهو یک جایی پیدایش کنیم و برایش نامهای بنویسیم. سختگیریاش هم زبانزد است و وقتی راه گریزی نگذاشته، یعنی کار باید انجام شود. همیشه از اینطور چالشها فراری بودهام. واقعا فکر کردن به سالهای آنقدر دور، ناخوشایند است. به خصوص که همه چیز تلاش و برنامهریزی…
-
لذت آفریدن با دستهای خسته
سررسیدم را ورق میزنم. یاد فیلمی میاندازدم که هفت هشت سال پیش دیدم. درباره پسری بود با پدر و مادری ایرانی که در آلمان زندگی میکرد. از بچگی عاشق بافنتی بود. یک شال گردن هم داشت به طول زندگیاش. بافتنش هیچ وقت تمام نمیشد. وقتی مضطرب بود، در هم و شلخته و خاکستری میبافت و…
-
نگاهی به هفت پیکر و چرخی در گنبد سیاه
و اما ویپیان را روشن نموده و ببینید توضیح کل هفت پیکر و گنبد سیاه را در ده دقیقه! این روزها هفت پیکر میخوانم. و هر چه جلوتر میروم، بیشتر متعجب میشوم. دوازده سال درس خواندیم و هر بار گفتند نظامی گفتیم بله بله ملخها! یک بار فکر نکردیم که اصلا این آقا چه گفته…
-
از دانشگاه تهران برایتان مینویسم
“ناامیدی یه جور ورشکستگیه، برای کسی که بی حساب از کیسه امیدش خرج کرده.”از اریک هوفر گمونم. دارم فکر میکنم برا این اوضاع ما هم باید یه شاخصی تو روانشناسی وجود داشتهباشه. نه تحمل نيست. نمیدونم چيه. شايد بشه گفت شاخص کش اومدن. واقعا حس میكنم یه جور عجیبغریبی دارم کش میام. سه چهار سال…
-
عشق جوانی گوته یا رابطههای آلن دوباتن؟
به عشق فکر میکنم. همان ویرانگر شیرین و نمیدانم چیچی که میگویند. همان که میگویند جنسش کلا با دوست داشتن فرق دارد و اصلا با ازدواج نمیسازد و با نفرت یک تار مو فاصله دارد و… هَه؟! با این حجم از خودافشایی که من دارم، گفتن ندارد که تا به حال عاشق نبودهام. معشوق هم…
-
واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)
(حدس بزنید عکس را از کجا آوردهام:) ادامهی قسمت دوم : – فرمتون کدومه؟– همونه دیگه. مگه چند تا فرم داریم؟– خب اینجا که ما چیزی نمیبینیم.– دست شماست دیگه. نیست؟! مثل خلها بلند شدم و چند لحظه همینطوری نگاهشان کردم. گفتند شاید دست داورهای ادبیات ماندهباشد. خودم امیدوار بودم در باجه رفع نقص باشد.…