دسته: سارانویس

  • گزارش گل‌بازی/ اولین تمرین مبانی بازیگری

    گزارش گل‌بازی/ اولین تمرین مبانی بازیگری

    این پست قرار است کمی عجیب باشد. خودم هم درست نمی‌دانم چه جور چیزی است. اما اگر بخواهم بیشتر اینجا بنویسم، شاید باید کمی شل کنم.:)‌ این اولین تمرین کلاس بازیگری است، گل بازی برای دست یافتن به کودکانگی. دو بسته گل متفاوت داشتم. با اولی کمی کار کرده بودم و به نتیجه‌ی خاصی نرسیده…

  • 🎥:نوروووز آآآمد! با ویدیو آمد☘️

    🎥:نوروووز آآآمد! با ویدیو آمد☘️

    1400. عجیبه‌ها. هم یه کم خیلی زیاده، هم دقیق که بهش نگاه می‌کنم انگار خیلی دوره. حس قرون وسطی داره. یه بار یکی از استادامون داشت می‌گفت نگاه کنین داستان‌نویسی غربیا تو قرن چهارده پونزده به این نوآوری‌ها رسید، اون وقت ما… ما هم البته همون قرن چهارده بود! (نمی‌دونم چه ربطی داشت. گفتم بگم.)…

  • در آفتاب پنجشنبه با سکوت ارلینگ کاگه

    در آفتاب پنجشنبه با سکوت ارلینگ کاگه

    ببخشید:)نمی‌دانم این را خطاب به چه کسی گفتم. ولی لازم بود اذعان بدارم که حواسم هست یک ماه و نیم است اینجا چیزی ننوشته‌ام و می‌دانم که دختر بدی بوده‌ام و سعی می‌کنم دیگر نباشم.* کلاه آفتابی‌ام را برداشتم، با یک دانه لیموشیرین و یک نصفه هویج، رفتم توی آفتاب نشستم و صد و اندی…

  • من سارا 35 سال دارم

    من سارا 35 سال دارم

    استاد زبان فارسی‌مان تکلیف داده که پانزده سال بعد یکهو یک جایی پیدایش کنیم و برایش نامه‌ای بنویسیم. سختگیری‌‌اش هم زبانزد است و وقتی راه گریزی نگذاشته، یعنی کار باید انجام شود. همیشه از اینطور چالش‌ها فراری بوده‌ام. واقعا فکر کردن به سال‌های آنقدر دور، ناخوشایند است. به خصوص که همه چیز تلاش و برنامه‌ریزی…

  • لذت آفریدن با دست‌های خسته

    لذت آفریدن با دست‌های خسته

    سررسیدم را ورق می‌زنم. یاد فیلمی می‌اندازدم که هفت هشت سال پیش دیدم. درباره پسری بود با پدر و مادری ایرانی که در آلمان زندگی می‌کرد. از بچگی عاشق بافنتی بود. یک شال گردن هم داشت به طول زندگی‌اش. بافتنش هیچ وقت تمام نمی‌شد. وقتی مضطرب بود، در هم و شلخته و خاکستری می‌بافت و…

  • نگاهی به هفت پیکر و چرخی در گنبد سیاه

    نگاهی به هفت پیکر و چرخی در گنبد سیاه

    و اما وی‌پی‌ان را روشن نموده و ببینید توضیح کل هفت پیکر و گنبد سیاه را در ده دقیقه! این روزها هفت پیکر می‌خوانم. و هر چه جلوتر می‌روم، بیشتر متعجب می‌شوم. دوازده سال درس خواندیم و هر بار گفتند نظامی گفتیم بله بله ملخها! یک بار فکر نکردیم که اصلا این آقا چه گفته…

  • از دانشگاه تهران برایتان می‌نویسم

    از دانشگاه تهران برایتان می‌نویسم

    “ناامیدی یه جور ورشکستگیه، برای کسی که بی حساب از کیسه امیدش خرج کرده.”از اریک هوفر گمونم. دارم فکر می‌کنم برا این اوضاع ما هم باید یه شاخصی تو روانشناسی وجود داشته‌باشه. نه تحمل نيست. نمی‌دونم چيه. شايد بشه گفت شاخص کش اومدن. واقعا حس می‌كنم یه جور عجیب‌غریبی دارم کش میام. سه چهار سال…

  • عشق جوانی گوته یا رابطه‌های آلن دوباتن؟

    عشق جوانی گوته یا رابطه‌های آلن دوباتن؟

    به عشق فکر می‌کنم. همان ویرانگر شیرین و نمی‌دانم چی‌چی که می‌گویند. همان که می‌گویند جنسش کلا با دوست داشتن فرق دارد و اصلا با ازدواج نمی‌سازد  و با نفرت یک تار مو فاصله دارد و… هَه؟! با این حجم از خودافشایی که من دارم، گفتن ندارد که تا به حال عاشق نبوده‌ام. معشوق هم…

  • واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)

    واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (3)

    (حدس بزنید عکس را از کجا آورده‌ام:) ادامه‌ی قسمت دوم : – فرمتون کدومه؟– همونه دیگه. مگه چند تا فرم داریم؟– خب اینجا که ما چیزی نمی‌بینیم.– دست شماست دیگه. نیست؟! مثل خل‌ها بلند شدم و چند لحظه همینطوری نگاهشان کردم. گفتند شاید دست داورهای ادبیات مانده‌باشد. خودم امیدوار بودم در باجه رفع نقص باشد.…

  • واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (2)

    واپسین نبرد: کنکور چشم تو چشم (2)

    من آمدم.– سلاماز این جا به بعد کمی غیرعادی شدم. شبیه تصورهایی که آدم پیش خودش می‌کند. گام‌های خیلی استوار و صدای شدیدا رسا و لبخندهای مکش مرگ ما. فقط قلبم بود که  دوباره جو فضای جدید گرفته‌بودش و داشت هی در جای خودش معلق می‌زد. کاغذها را تحویل دادم و نشستم. طبق معمول اسم…

  • شبانه‌نوشت قبل از (+++ بعد از)

    شبانه‌نوشت قبل از (+++ بعد از)

    ادامه‌ی کنکور عملی رو نوشتم و خیلی شد. چهارهزارتا. مزخرف. دقیقا هر وقت رو این تمرکز می‌کنم که کم بشه زیادتر میشه و این چیزیه که از هر چی نوشتنه زده‌م می‌کنه. ولی حالا می‌خوام یه چیزایی رو بگم که حتما می‌خوام بگم. چون گفتن نتایج فردا یا پس‌‌فردا میاد و من دوست دارم باز…